دست در دستِ تو دادن، به خدا وصل شدن می‌باش

دست در دستِ تو دادن، به خدا وصل شدن می‌باشد
تو همان خاتم عشقی که دلم در پی تو می‌آید
یا تو من را بکنی راه صراطی به بهشت
یا جهنم بروم چون تو خدایی، چه بهشت


سعید دهباشیان

یک عمر مرا حذر دادن و بیم

یک عمر مرا حذر دادن و بیم
این گرگ بد است و آلوده به کین
آخر که شدم زیر به چاقوی شبان
گفتند حلال است به فرموده دین


سعید دهباشیان

هر بار تو را دیدم، شوقی به دلم افتاد

هر بار تو را دیدم، شوقی به دلم افتاد
من عاشق آن لبخند، کز کنج لبت افتاد
آن گردش چشمانت، قرص قمری هم ‌جفت
الا به نگاه تو، دل را ندهم من مفت
حالم چو رویایی‌ست، از زلف پریشانت
شانه تو نما جانا، تیمار شود یارت
این جمله که می‌بینی، از عمق دلم جوشید
این مصرعشم با تو، غنچه به لبت رویید


سعید دهباشیان

آن‌که عاشق بود من را چه آسان کرد ترک

آن‌که عاشق بود من را چه آسان کرد ترک
بعد از او من منتظر مانم، ولی دنبال مرگ

ای فلک، ای داغ بی درمان، جگر سوختی مرا
کی شوم راحت ز دستت، این رنج را تاکی مرا

ترک کردم هرچه از خوبی و از بدها چه فرق
هرچه کردم آخرش باشد مرا نفرین و درد


سعید دهباشیان