چگونه صبرکنم ؟

چگونه صبرکنم ؟
ببین
تو نیستی وتمام هستی ام ،
به زیرچکمه های غم ،
له و لورده می شود
چگونه سرکنم ؟
نگاه
تو رفتی و تمام من ،
به چنگ غصه های هجر،
اسیر و برده می شود.
تمام این درخت های شوخ روبروی چشم که منظره است ،
شبی دگر
نیایی ار ،
حصار ونرده می شود
خدای هم
که مظهرهمیشه روشنی است
درآن زمان،
میان فکرهای تیره ام
لاجرم
سیاه چرده می شود
و تاروپود شک من
به منطق و به زندگی
به هرچه هست ونیست
میان دیدگان فلسفی و بینشم ،
ضخیم گشته پرده می شود.
بیا
بیا
بدون تو،
میان من و ماسوا
دوباره جنگ می شود
و سربه دار ماجرا ،
کسی بجز من گناه کرده می شود.

ناظر توحیدی ثمرین

شاعرم

شاعرم
افسوس درخیال من اکنون،
خورشید مرده است
و این سیاهی شبها شق ورق،
چون لشکری پلید،
از روی فرش قرمز اشعار
راه می روند و مدام،
برگورتکه های شادی ما
برزخم های خاموش زیرخاک
لبخند می زنند وتکرار می کنند،

خورشید مرده است .
خورشید مرده است.
و این طرف
هنوزشب است ومن ،
شعرمی گویم
خورشید رسالتش را به چه کسی سپرده است

ناظر توحیدی ثمرین

درمدار چرخش خورشید،

درمدار چرخش خورشید،
افسوس
دانستم
که سهم من از این دوران،
فقط ،
آغوش پاییز است .

ناظر توحیدی ثمرین