از تو یک جفت کفش،

از تو
یک جفت کفش،
جای پایی در باغچه
و عطری عاشقانه
که هنوز بوی تو دارد.

از من
دلتنگی،
بی‌قراری
و داغ نبودنت
که دل را می‌سوزاند،
بجا مانده است.

کفش‌هایت را
در باغچهٔ نبودنت می‌کارم،
تا شاید بهار
گلی از آن بروید،
و من در سایهٔ آن،
به انتظارت بنشینم.

هر روز،
به یاد تو،
به آسمان نگاه می‌کنم
و انتظار می‌کشم
تا باد؛
عطر تو را به من بازگرداند.

گلی که از این عشق
در باغچهٔ خالی می‌روید
شاید نشانه‌ای باشد
از آمدنت،
و من،
با دلی پر از امید،
در سایه‌اش،
به خواب‌های شیرین‌ات فکر می کنم.

محمدرضا امیرخانی

دخترم، ای آفتاب صبحگاهی

دخترم،
ای آفتاب صبحگاهی
چشمانت،
دنیای بی‌پایان
هر نگاهت،
قصه‌ای از عشق
که در دل شب، ستاره می‌سازد.

با تو، زندگی رنگ می‌گیرد
دستانت،
جادوی نوازش
خنده‌ات،
صدای خوشبختی
که در گوش زمان، طنین‌انداز است.

تو، گل سرخی در باغ خیال
پرنده‌ای آزاد در آسمان
با تو،
دنیا زیباتر می‌شود
و هر روز،
آغاز یک سفراست.

دخترم،
ای خواب‌ شیرین
در دلم، پرچم امید برافراشته‌ای
با تو، هر لحظه یک شعر است
که در دل زندگی، جاودانه می‌ماند.

محمدرضا امیرخانی