به یاد داری؟
گوشه چشمی به ما روا داشتی ، خانه دلم فرو ریخت.
برای دلبری رفتم ، ولی دلم رفت.
یادته؟
اون ملاقات ؟
اصرار من ، انکار تو...
عجب تضادی
تمنای من و استیصال تو.
تناقض بزرگی بود.
یادته؟
بهت گفتم : ما مثل دوتا خط هستیم.
من به تو گفتم : ما مثل دوتا برداریم
دوتا برداری که همگرا اند.
آخر تو یه نقطه ایی بهم میرسند.
نمیدونم چی شد...
معادله ی بردار های من و تو واگرا شد.
نمیدونم؛ این زاویه تو بود که منو دور کرد از تو ، شایدم زاویه ایی که من داشتم، منو از تو دور کرد .
ضربه خوردم ، ولی شکست نخوردم
شکست خوردم ، ولی بازنده نشدم
بازنده شدم، ولی خودمو نباختم
نستوه بودم ، ولی مدام به ستوه بودم .
یادته گفتم: دوتا بردار موازی در ابدیت همدیگه رو میبینند؟
پس بهای سنگینی رو باید پرداخت
هیچ شدن تا به تو رسیدن .
وقتی به تو می رسم که هیچ هستم.
اون موقع ابدی خواهم شد.
امیرحسین آدینه
وقتی که با آغوش تو دنیا هم اندازه میشه
شکوفه های رو تن باغ دلم تازه میشه
وقتی سکوت کوچه با هرم صدای تو شکست
رو ساحل رویای من موج حضور تو نشست
روی گلِ سرخِ لبت عکس لبامو میکشم
به جای ماه آسمون طرح چشاتو میکشم
تو که خزون قصه رو شکوفه بارون میکنی
قلب زمستون و پر از گلهای خندون میکنی
میخوام واسه چشم تو خورشید و قربونی کنم
تا با نگاه تو فقط شهر و چراغونی کنم
محمد عسکری
با مَن بِگو اِی نازَنین اَز بُغضهایَت
تا بِشنَوَم مَن اَز میانِ جان صِدایَت
با مَن بِگو اَز شِکوِهها اَز زَخمِ پِنهان
آهی نَهُفتِه دَر میانِ گُفتِههایَت
با مَن بِگو چُون مَن صِدایَت را شِنیدَم
آری تو هَم هَمچُون مَنی، زَخمیست پایَت
چُون ما قَدَم دَر راهِ ناهَموار داریم
دَستی بِبایَد تا بِگیرَد دَستهایَت
ما قَصدِ یِک پایانِ شوراَنگیز داریم
آری بِبینَم مَن طُلوعی دَر نَهایَت
مَن با تُو گویَم اِنتِهایِ راه زیباست
با مَن بِگو، هَمراهِ مَن باش این حِکایَت
سجاد سعادتی راد
ایستادهای
تنهایِ تنهایِ تنهایِ تنها
پایِ چهارفصلِ پاییزم.
تو
تنها شکوفهی درختِ بختِ منی...
آرمان پرناک
عشق یعنی بروی پنجره را باز کنی
نگذارد پرده...
نگذارد که ببینی رویش
عشق یعنی بروی پنجره را باز کنی
پرده هم دور کنی و نبینی او را
عشق یعنی بروی پنجره را باز کنی
پرده را دور کنی و نسیمی آید
از همان عشق خبر ها دارد
خبری خوب و گاهی هم بد
چه کسی میداند؟
نجوا خلفیان
گفته بودم به تو منطق ودین من تویی
ارامش روح تنم گردش خون، ضربان قلب منی
حس چیه دغدغه وعذاب چیه اینه، نقاب چیه
زندگی، درک، شعور، تاوان در عذاب چیه
حال قشنگ من تویی
من توام یا تومنی گرفتی طول، عرض، پیچیده ای سر،تنم من مرده ام ، توکفنی
جان منی عمر منی پاپیچ هر آن منی
اصلٱ کی به کیه حرف حساب فر، گناه، نبودتو
جهنمه نکنه باور نکنی
شک ریا انتقاد نابجا این همه بیراهه رفتنا خودسوزیهای
نابجا سردرگم در بی حوصلگی
قبله گاه شدی برام محرک ، وابستگی ، تحول،تطور تویی
یعقوب پایمرد
ماه زیبای زمین راهی به بالا هست هست
قلب احساسی من جای تمنا هست هست
من همیشه عاشقم مثل کبوترها رها
در هویزه فکه را شوق تماشا هست هست
سقف عشق است و هزار و چند پیگیر نماز
کودکان غزه را قصد مصلی هست هست
مقصد شهر مرا در قاب آهویی غریب
در شروع قله ی دلها پذیرا هست هست
نذر کن با مادر خوبت به شهر کهکشان
چادر و سجاده وتسبیح زیبا هست هست
خاک پابوس رضا (ع) در جمکران مشکل گشا
در قنوتم کهکشانی را مهیا هست هست
هادی جاهد
در خانههای چَپَرپوشِ کوتاهی
قامت خمید و زنجره ماندیم تا سَحر
خواندیم و صبح نیامد
تردید شد تمامِ درختانِ تنهاوَش
در خود خمیر شد و...
هر برگِ او دفتری از شعر.
خوابی که نقد شد و..
ترسی که خشم شد و...
رنجی که گنج بود و...
دستی که به آسمانی دراز تا نور...
من ابرهای جهان را چلاندم و رفتم،
رفتن، همیشه کو تا هیس ت؟
من چاپخانهی ایراد بودهام
از بدو رویشِ تردید در ضمیر
تا این تراوشِ تکفیر گفتهام:
آیا کسی که شعر میشود، زندهست؟
یا مرگهای جهانهایِ تنها را
در خود تنیده و با شعر بالیدهست؟
داغی که سوگواریِ ما میزند بر دل
اندوهِ نسلهای هزاران سال...
یا خشمهای جمعیِ یک کشورِ غمگین
یا اشکهای مادرانِ بسیار است،
چیزی درون ماست، ما همان شعریم
داریم در خودمان مرگ میکاریم
تا پایدار بمانیم در جهان.
از سایههایِ جهانت سکوت میخوانم
از من بگو، به جهانی که ما شدن رنج است
از تو بخوان که توبهی این گرگ، دردِ بیمرز است
با لافهای مشتریِ دائمِ تقصیر
با کاشفانِ ملالِ معلقِ تحلیل
با آدمی که میشکند
لای رژیمِ حقیقتِ تحقیر
از ما بخوان به گوشِ پرنده، جهان، تردید.
من خانههایِ پشتِ سرم را نمیکوبم
این خانهها تپشِ شعر را نمیفهمند؟
من باغهای رو به باران را...
با سیبهای درشتی که میدانی
در خالیِ بغلم جای خواهم داد
از هر چَپَر که گلی در اوست
شعری به فرمِ سادهی تشعیر خواهم داد.
هادی بهروزی