ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
دارم در دلم شوق دوباره دیدنت
ارامش هر لحظه ام تبسم روی لبت
یارمنی جان منی گمشده پنهان منی
صاف بودم ساده بودم هربار میبخشیدمت
هرگز یادم نمیره اون لحظه های رفتنت
قصه شمع پروانه حقیقته تلخ منه لحظه دل کندنت
آه از اون بی قراری سرد رفتن بدونه برگشتنت
دلواپس وسردرگمم قدم زنان تو کوچها شایدبازم ببینمت
یعقوب پایمرد
گفته بودم به تو منطق ودین من تویی
ارامش روح تنم گردش خون، ضربان قلب منی
حس چیه دغدغه وعذاب چیه اینه، نقاب چیه
زندگی، درک، شعور، تاوان در عذاب چیه
حال قشنگ من تویی
من توام یا تومنی گرفتی طول، عرض، پیچیده ای سر،تنم من مرده ام ، توکفنی
جان منی عمر منی پاپیچ هر آن منی
اصلٱ کی به کیه حرف حساب فر، گناه، نبودتو
جهنمه نکنه باور نکنی
شک ریا انتقاد نابجا این همه بیراهه رفتنا خودسوزیهای
نابجا سردرگم در بی حوصلگی
قبله گاه شدی برام محرک ، وابستگی ، تحول،تطور تویی
یعقوب پایمرد
آنچنان میخواهمت آرام جان
ترس دارم همچو خود اید کلامی برزبان
بگذریم اینکه مرا تحقیر کنی با هرزبان
ترس من اینگونه است از دل وجان
که بیازارم تورا میان لحن وبیان
من که در فن بیان استاد خطابم میکنند
این وآن
بهرتوچگونه گویم از دل و، اسرار نهان
اینکه من میخواهمت
نزن مرا زخم زبان
چون تو فرق داری
برایم نیستی دیگران
یعقوب پایمرد
تمام خواسته ام این بود جانا
کس نرنجاند توراه هرگز
چه بی پروا ناخواسته
خود شدم باعث ازارت
من باتو میل به زیستن داشتم
عجب دنیای بی رحمی چگونه میتوان بیند من و بی تو بودن را
چه دردی دارد اینگونه اقرار به ضعف کردن را
یعقوب پایمرد
ای همه ام در تو نهان
نیست مراجزتو جهان
فارغ از همه خوب وبدان
فقط برایم تو بمان
یا که بمان ، ازخود نران
یا که نرو یا که بمان
تو مغرورخود خواهی،
ومن تورا،
از خویش نرانی مرا
یعقوب پایمرد
اینکه می بینی نمی پرسم حال تورا
ترس دارم که مبادا بازهم برهم زنم
ارامش، روح ودل، پاک تورا
نیست انصاف غیر از این وصف کنی حال مرا
خود نمیدانم چرا میخواهمت ایا تو میدانی چووم، چرا؟
یعقوب پایمرد