در صحنه های نیک دل آرای زنده گی

در صحنه های نیک دل آرای زنده گی
پیش ازفرا رسیدن فردای زنده گی‌
هر کس قبول کرده مدارای زنده گی
کردی دلم گرو تو به سودای زنده گی

ای موج خوش ترانه ی زیبای زند گی

ما را بِبر به اوج تمنای آرزو
دریا مکن به پای دل ما تو آب رو
چرک ریا نمیرود هرگز به شستشو
روشن بکن گذشته ی ما را به جستجو

ای خاطرات صفحه ی زیبای زند گی

با رنگِ سرخ برگِ گلِ افتخار ما
در پرده ی خیال پس از انتظار ما
نا دیده گیر جمله غم بی‌ شمار ما
یک ساعتی‌ عوض بنما در کنار ما

تصویر بی بدیل سرا پای زند گی

بالا مقام بوده ز هر گونه گوهری
پُر نور تر بوده ز هر گونه اختری
بر کاهنات عالم مادی چی‌ محوری
ارشاد راه دل کند هر دم چو رهبری

لبخند بی تکلم سیمای زند گی

در اوج میبرد همه حسن و جمال ما
در موج میکشد دل تنگ و ملال ما
در صلح میبرد همه جنگ و جدال ما
تدوین میکند سخن و اشتغال ما

نبضِ دلِ تپیده ی غو غای زند گی


بیگانه میکند ز دلم دیده ی رقیب
مستغنی میکند به برم توشه ی غریب
یک سطح میشود به نظر چاکر ونقیب
بر جاهلان عیان بنماید ره ی ادیب

جامِ بلورِ باده و صهبای زند گی

بر پا کند زلطف به هر میهن و دیار
افتاده بر زمین زغم وغرق در خمار
غایب نموده شاهد واسناد اعتبار
بالا بَرَد ز خاک به معراج افتخار

پر های با لطافت عنقای زند گی

ریان غایب

من از سکوت

من از سکوت

هراس ندارم

گنج هزار معنا

نگرانی ام

ازهای وهوی مخنثی ست

که شقه شقه می کند

آسمان وصلت را

این قاعده ی بی طرازِ

تمامیت صحراست


ناظمی معزآبادی اصغر

این روزهای آخر خرداد... یا آخر مرداد ...

این روزهای آخر خرداد...
یا آخر مرداد ...
شاید....
نمی‌دانم...
این روزهای آخر این ماه
مثل تمام آخر هر ماه
و اول هر ماه
و وسط هر ماه
به یاد تو هستم
به یاد تو
که مثل هر همواره ی دیگر
تقویم عشق من
بودی
هستی و خواهی بود.

این روزهای گرم
مثل تمام روزهای بودنت با من
مثل تمام روزهای سرد
به یاد تو هستم
تو
تو
تو که مرا بعد از سقوط از ارتفاع عافیت تا انتهای مرگ
بالا کشیدی و به اوج قله ی عشق و امید و زندگی بردی..

این روزها
مثل همیشه در نگاهم لانه کرده مرغ عشق خاطرات بودنم با تو
فرقی ندارد جمعه یا شنبه
خرداد یا مرداد
سرما و گرما صبح و عصر و شام

یاد تو معنای تمام واژه های دفتر عشق است.


غلامحسین درویشی

با تو می‌آیَـم؛ بیـا

از سکوتِ چشمه‌سار
یا سراب وُ شـوره‌زار
با نسیمِ عطرِ صـبح،
تا شـبانگاهِ بهـــــار

با تو می‌آیَـم؛ بیـا

در طلوعِ صبحِ نـور،
یا غروبی‌سوت‌و‌ُکور
از سَـرِ نعشِ زمین
بی‌خبر، نزدیک‌وُدور

با تو می‌آیَـم؛ بیـا


هم‌نَفَسْ با آهِ سـرد
باخروش‌اشک‌وُدرد
دزدکی از پنــــجره
باغِ نرگس‌هایِ زرد

با تو می‌آیَـم؛ بیـا


از نمـازِ چشـمِ مـاه
با وضوی اشـک‌وُآه
مستیِ‌ آغوشِ‌‌عشق
سـیبِ ممنوعِ گنـاه

با تو می‌آیَـم؛ بیـا


بنفشه انصاری پرتو

عاشقانه ترین حس شاعرانه ام برای توست

عاشقانه ترین حس شاعرانه ام برای توست
سینه ی خالی و این قلب ویرانه ام برای توست.
مگوترین سر درون دل دیوانه ام شدی،
این جسم هزار بار مرده،این عشق صادقانه ام برای توست.
لحظه هایم بی حضور چشمانت پوچ و تو خالیست،
خاکستر دل سوخته،این جانِ نصفه نیمه مانده ام برای توست.
آتش درون،آه نفس گیر،درد بی پایان
تاوان عشق عظیم و ناب و عاشقانه ام برای توست.
بعد از تو این سوگ عمیق که می کشاندم به تنهایی،

تاوان و بهای عشق جاودانه ام برای توست.

مهرانگیز نوراللهی

شبیه قایقی در هم شکسته غرقِ دریایت

شبیه قایقی در هم شکسته غرقِ دریایت
ببین درگیر طوفان غمم پیش تماشایت

همانی که به قلبم داده بودی قول ماندن را...
وفاداری نداری هیچ در قاموس دنیایت

و هر کاری دلت میخواست با حال دلم کردی
نگفتی عاقبت می گیرد آهم آرزوهایت؟


جهان دار مکافات است ای از فکر من آزاد
ازین پس هیچ چیزی نیست یک لحظه تسلایت

برو پشت سرت آبی نمی ریزم خداحافظ
برایم یادگاری مانده دلتنگی فردایت

ترانه تقوی

دریای دلِ لیلا در شوکت شیدایی ست

دریای دلِ لیلا در شوکت شیدایی ست
افسوس که مجنونش در ساحل تنهایی ست

یک لحظه اگر قلبش آرام نمی‌گیرد
امواج دل شیدا طوفانی و دریایی ست

مهتاب اگر امشب در برق لبش پیداست
چشم آبی و مژگانش غرقِ همه زیبایی ست


هر آینه رویش را با نور می افشاند
انگار در آیینه مویش مش خرمایی ست

یا رو سریِ رنگین یا شال به سر دارد
پوشیده به تن دامن اندام پریسایی ست

گفتند به هم دیشب مهتاب و شب از خورشید
یک نکته ز لبخندش کین ناز فریبایی ست

من باز خیالم را معطوف شما کردم
از چشم دل مجنون این هاله تماشایی ست

علیرضا حضرتی عینی

بودنت چه شیرین است

بودنت چه شیرین است
درست شبیه شربت نعناع مادرم
که تابستانم را بهشت می کند

یوسف پوررضا