خنک، آرام و پر عشوه صدای پای شهریور

خنک، آرام و پر عشوه صدای پای شهریور
به دستش خوشه گندم، دختر رعنای شهریور

نمی داند که می خواهد بماند یا که باید رفت
به نیمه می رساند سال را گرمای شهریور

تلنگر میزند گر چه بلا تکلیف و سردر گم،
تب تندش به پایان می رسد، شبهای شهریور


وداعِ آخر مینا و زنبق، شمعدانی ها
ورودِ ته تغاری دختر زیبایِ شهریور

تمام دامنش گلدار، دستش پر سخاوت باد
زمین می بالد از حسن و قد و بالای شهریور

صدای سوت پایانِ بهشتِ رقصِ رنگ و گل
به جان تا زنده ام در خاطرم دنیایِ شهریور

اگر چه ترسِ پاییز از سرش هرگز نخواهد رفت
مرورش می کنی با دلخوشی فردای شهریور


ترانه تقوی

لحظه ای آیا مرا فهمیده ای؟

لحظه ای آیا مرا فهمیده ای؟
با خیال او شبی خوابیده ای؟

تو جنون دائمش باشی و او
بی خیالت اینچنین رنجیده ای؟

جای او شب ها فقط یک قاب عکس
در بغل جا کرده و بوسیده ای؟

بی قرار و  چشم هایی منتظر
تا سحر با یاد او باریده ای؟

یا که عطری  را همیشه بر تنش
می زد از روی کتش بوییده ای؟

یاد لبخندش بیفتی در دلت
با خیال خنده اش خندیده ای؟

با غم و شادی ساز روزگار
دست افشان بی صدا رقصیده ای؟

آنکه سهمت بود با دست خودت
بر دلی که باختش، بخشیده ای؟

در نهایت نام من دیوانه است
هان بگو دیوانه چون من دیده ای؟


ترانه تقوی

چشمهایت آسمانی گر چه خیلی ساده اند

چشمهایت آسمانی گر چه خیلی ساده اند
این دو آتش پاره آخر کار دستم داده اند

دست من را بین دستانت بگیر آنطور که ...
هر کسی رد شد بگوید این دو فوق العاده اند

ناوک مژگان تو  قتاله ی جان من است
آن دو گستاخ شرر بار، عینِ یک قلاده اند

دل خوشم با دست و پای بسته در بند توام
شعرهایم ناتوان و از زبان افتاده اند

انعکاسِ آسمان در پرده ی چشم تو نیست
از نگاه تو گمانم بر جهان تابانده اند


ترانه تقوی

شبیه قایقی در هم شکسته غرقِ دریایت

شبیه قایقی در هم شکسته غرقِ دریایت
ببین درگیر طوفان غمم پیش تماشایت

همانی که به قلبم داده بودی قول ماندن را...
وفاداری نداری هیچ در قاموس دنیایت

و هر کاری دلت میخواست با حال دلم کردی
نگفتی عاقبت می گیرد آهم آرزوهایت؟


جهان دار مکافات است ای از فکر من آزاد
ازین پس هیچ چیزی نیست یک لحظه تسلایت

برو پشت سرت آبی نمی ریزم خداحافظ
برایم یادگاری مانده دلتنگی فردایت

ترانه تقوی

شب گیسوان خسته اش را تاب می داد

شب گیسوان خسته اش را تاب می داد
صدها ستاره دور یک مهتاب می داد

می ریخت از چشمان بی تابش شکوفه
نیلوفری بر سینه ی مرداب می داد


ترانه تقوی

تو رفتی پشت پایِ تو درو دیوار می گرید

تو رفتی پشت پایِ تو درو دیوار می گرید
تمام خانه با حالی بد و تبدار می گرید

به جای خالی ات زل میزند چشمان بی تابم
برای بی کسی هایم خدا انگار می گرید

و هر شب می نویسم جای خالی را به نام تو
خدایِ من،غزل درتو هزاران بار می‌گرید

نفس را سرفه های کهنه می آرد به فریادم
برای کامِ سنگین غمم سیگار می گرید

مرا بعداز خودت دست‌که دادی راحت جانم؟
ازین تنهایی جان سوز دلم بسیار می گرید

تمام واژه ها را چیده ام چون شعر آرامی
و از داغ سکوت من دل خودکار می گرید

شبیه مجرمی در انتظار حکم اعدامم
که بر حال دلم حتی طناب دار می گرید


ترانه تقوی