زخم زد
صورت زیبای عشق را
خنجر زبان
تا هراس کند
لاله ی گوشم را
معظمه جهانشاهی
مدتی هست روانی شده درگیر جنونم
مضطرب وار پناهنده سیگار و توتونم
دیرگاهی است که در چاله ای از دوزخ خودسوز
غرق اوهام و ریاکاری و اضداد و فسونم
خلسه می آوردم ذکر مزامیر انالحق
پرده ها می درد و می برد از خویش برونم
شب که شد ورد اهورایی سبحانک یا عشق
روزها آیه سبحانی جاری است به خونم
این طرف نشئه سکرآور ما اعظم شانی
ان طرف نعش کفن پوش سگی پست و زبونم
صورتم مومن هابیل و دلم کافر قابیل
تو مپندار مسلمان شده ابلیس درونم
این منم یا تو که برداشته ای فاصله ها را
وحدتی هست چنان با تو که دریای سکونم
برنمیگردم از این کفر که من بودم و لاغیر
عشق پاشید به مردار عدم کن فیکونم
نادر انصاری
شعر من آزاد است
شعر من مشتری خاص خودش را دارد
من بدنبال رهایی هستم
راه را می خواهم
سنگ را من زده ام بر کمر شیشه عمر
ترس در مکتب من یعنی مرگ
چون در این ویرانه
تا تبسم بنشیند به لب همسایه
و نوایی برسد از لب یک ساحل زیبا وُ قشنگ
خون دل می خواهد
آری
به خداوند قسم خون دل می خواهد..
محمدرضا جعفری
تا نگاهم میکنی
از تنور چشمهایت
هزار پنجره نور
به پرواز مینشیند
آنجاست که
پای ارادهام میلرزد
و تبِ نگاهت
در سینهام سنجاق میشود.
عسل محمدی آرکا
دوستت دارم ..
و این تمامِ چیزیست که دارم ...
علیرضا تندیسه
بعضی شبا خواب نمیاد سراغم
بعضی شبا باید خیال ببافم
بعضی شبا تو رو میبینم اینجا
تا که میام پیشت میشی یه رویا
بعضی شبا دلم که تنگِ تنگِ
عکسای تو برام درمونِ دردِ
میبینمت چقدر قشنگ میخندی
مثل پری قصه ها میخندی
بعضی شبا خواب نمیاد سراغم
میخوام صداتو ولی دیره ساعت
شمارتو میخوام بگیرم اما
از اینکه بیخوابت کنم کلافم
بعضی شبا دلتنگی ناگزیره
دوست داره دل بازم تورو ببینه
این دوری و فاصله کاش تموشه
هرشب این دیونه با تو صبح شه
مهدی صادق نیا
دَلیلَش را نمیدانم .
ولی،داغونِ داغونم
یه حالِ خوبِ خوب
به این جانَم بدهکارم .
ضمیرِ ناخودآگاهم،
دلیلِ غضه ام فهمید
نیایی بهتر است جانم
یه جنگی پیشِ رو داریم
نمیدانم ، تورا اِنکار کنم امروز
یا اینکه،فریاد کنم اینجایی،حتی به زور ؟
دلیلش را خودم هم ماتُ مبهوتم
از اینکه تو نمی خواهی وُ من
درگیرِ رویاتم
من از آغوشِ تو دورم
فقط رویا می دوزم
به من رحمی بکن جانا
که از غصه ات می پوسم
میانِ این همه آدم
کسی جُز تو نمیبینم
دلیلش هرچه بادا باد.
من رویاتو میبینم
سپیده امامی پور
تاریخ
چنان تو را
بر کتیبههای شهر دلم
دبیره کرده است
که هیچ کس
جز خودت
نتواند ترجمه کند
صبریه محمدی