(درجواب خدایِ کودکی)
بخود آمد درآن عبد وبندگی
که انسان چرا بیقراری میکنی
گفت مرا ازخدا ترسانده اند
زآتش دوزخ مَنو گریانده اند
گرخدایم بهردوزخ یا بهشت
برگیرد بمن سخت سرنوشت
نیَرزد این چندروزدر دنیایِ من
سخت گردد هر کارو نجوایِ من
کودکی بودم شیر خام کرده ناتوان
چشم بسته بودم برهمه بی آب ونان
تا بخود آیم سالها طول می کشد
قد درازو عقل وهوش یول 1 میکشد
روزها ازپی هم مثل برق میگذرد
جوان درپی یارو پی جرق2 میگذرد
پیری آید دوباره کودکی برگشته شود
هرچه داده بود، دوباره گرفته شود
دست ها لرزش پا ها دگر خسته شود
عقل وهوش ازبین رود دلها بسته شود
آنزمان روی چارپایه باتو نجوامیکنم
موقع کار هی با دیگران دعوا میکنم
مال مردمان خورم هی هی توبه کنم
با ریا وبارُبا ودزد هم توروه کنم
هی جمع کن مال ومنال از این وآن
تا وارث گیرن وگوین پیش این وآن
کَم گذاشت فلان شده ازبهر ما
از زَر وزیور گویا مُرده باغ ما
هی خورند هی باهم دعواکنند
پیش زنِ خود راز ها رُسوا کنند
بدبخت آدمی هرروز جمع وجور کند
بهر چندروز وصبا دلِ خود مغرور کند
این مال ومَنال تادم مرگ یاری کند
بارها بهر او فُحش ودشنام بازی کند
درپیری دادوفریادش بجایی نرسد
هی زند برسرو رویش بجایی نرسد
پشیمانی درآنحال دگر راهی نداشت
خود کرده را خود خوری جایی نداشت
ای ولی خوب گفتی، هرچیز اندازه دار
تا نگردی چو این وآن، طمع اندازه دار
ولی الله قلی زاده
آرزو بود از تو گویم،
قلمم دیوانه شد.
اشک شمع جاری بگشت و دفترم،
پروانه شد.
لالالالای بی اصغر شنید هر مادری،
حجره ی قلبش به مانند رباب ،
ویرانه شد.
پیکر بی جان اکبر ،غم درون چشم لیلا،
قاب یک پروانه شد.
خورشید سوزان بگشت و
دست آن تابانده شد.
بر سر ،سرنیزه ها پروانه ای،
ایستاده شد.
دست اهریمن به دور گردن مردانگی،
طوق در دستش درون قلبشان رقاصه شد.
جان وتن پروار از نان حرام،
چشمشان بستند و راه بیراهه شد.
معصومه داداش بهمنی
ماه من هرشب دگر با غصّه آزارم مکن
با جفایت نازنینا باز بیمارم مکن
من که دلداری ندارم جز تو دردنیا
صنم
دل سپردم من به دستانت چنین
خوارم مکن
از چه رویی هر زمان ما را ملامت
میکنی
باچنین کارت ز بودن با تو بیزارم
مکن
جز وفا از ماکجادیدی خطا درعمر
خود
شکوه کم کن بی سبب مشهور
بازارم مکن
من که درعمرم ندیدم هیچ خیر از
روزگار
عصّه هادارم بسی دردل تو
غمخوارم مکن
روزهایم همچنان شبها سیه
گردیده است
رویِ کبرت بیشترجاناگرفتارم مکن
ازجفایِِ روزگارم روزشب سوزدتنم
منکه می سوزم همی درتب تو
تبدارم مکن
باز می بینم که غافل گشته از
حالش(خزان)
اوکه خود درخواب غفلت رفته
بیدارش مکن
علی اصغر تقی پور تمیجانی
گفت: بنویس قصهی روباهِ مکار را.
گفتم: روباه ندیدم تا به امروز.
گفت: بپرس تا بگویمت.
گفتم: خوراکش؟
گفت: خون آدم.
گفتم: شکارش؟
گفت: جان آدم.
گفتم: مأوایش؟
گفت: میان آدم.
گفتم: سیمایش؟
گفت: کِسوتِ آدم.
گفتم: حال که گفتی...بسیار دیدهام
عبدالمجید حیاتی
حرفای بی منطق تو رو باید گوش بدم؟
گوش به جیرجیر اون سوراخ پر موش بدم؟
بسه هرچی شنیدم، مغلطه ها که کردی
زندگیمو سوزوندی یک چیزی هم روش بدم؟
می خوام نباشه اسمی از تو و خاطراتت
می خوام که بی خیالی به لحظه هام جوش بدم
گفتی که دیوانه ام شرم نکردی و من
باید به بی شرمی ات ، دستور خاموش بدم
جمع کن این بساط و ...ذات بد و خراب و
منتظری به ذهنم ......مشق فراموش بدم؟
شک میکنم به سایه ام، حتی به چشمام ولی
باید به صد رنگی هات، مدال باهوش بدم....
سخته فرو ریختن، دوباره ، برپا شدن
باید به قلب خسته ام ، لقب سخت کوش بدم.
نرجس نقابی
او جهان دارد ، جهان بیند ، جهــان
من که جان دارم و جان بینم و جان
او جهانش پر توهم ، پر غــرور
پر توانَست جان من پُرتر ز نـور
او جهانش پر ز مکـــر و آتش است
جان من کابوس تلخ خوابش است
در جهانش تاج او افتـادنی است
تاج من در جانم اما ماندنی است
در جهانش قدرتش از زر بُود
مِهرِ جانم از تمامش سر بُود
در گمانش حکمِ کاغذ ثابت است
لیک ناداند مرا جان کاتــب است
رضا اسمائی
مرا غیر از تو ام آتش به جان نیست
هر آن با دل کنی برکس ، نهان نیست
چو نیشتر می زنی بر جان ز مژگان
چنان آید به ما تیر، کم از کمان نیست
بهای خون خواهی عاشق چند باشد
به این رسم کُشتنی خیلی گران نیست
بیا جانان بیش از این دل ها مرنجان
که مارا عمر نوح و بی کران نیست
چنان بی خواب از غمت افتاده آهی
علاجم را بجز روی مهان نیست
گَرَم رویت بگردانی ، چون روزگاران
یقین روزم بهِ از، فصل خزان نیست
عبدالمجید پرهیز کار
بغض سنگینی دارد
گلو یم
دلتنگ که می شوم
تو را می خواهم برای سیر نگاه کردنت
شاید معجزه کند
لمس دستانت
میان افشانی موهایم
و اینبار تا بی نهایت عاشق بمانم
باور کن چشمانی مملو از اشک دارم
و
دلم که دلتنگی تو را فریاد می کند
میوه ی ممنوعه ی من
تو که بودی
شرع و دین از خاطرم رفت
حالا مدتی ست دیندار گشته ام
برگرد
من
اشک
دلتنگی
دوباره با بودنت
شرع را فراموش خواهیم کرد
آزیتا صدیقی مهر