چو دیدم قامتش دیدم که جان می رفت از جانم

چو دیدم قامتش دیدم که جان می رفت از جانم
شبیه کلبه ای احزان شدم ویران ویرانم

تو با آن قامت سرو و ابرو چون کمان داری
منم زخم دل خود از قضای آن کمان دانم

به وصف زلف و خال تو زبانم میشود کوته
اگر دستم رسد روزی به آن زلف پریشانم

چه سود از ناله ی دلگیر من در دامن شبها
چه تدبیری کنم اکنون که از کرده پشیمانم

تو چون من کشته ای هر دم به تیغ غمزه ات داری
من بیچاره ی مسکین به حال خویش حیرانم

چو روی خویشتن از من نهان کردی به حق دیدم
که من زخم زبان خواهم شنید از جور جانانم

به اقبال خودم آگه ، نخواهم شد عزیز تو
که یا در بند و زندانم و یا در چاه کنعانم

مگر در خواب بینم من دگر رویای روزی خوش
شبیه مادر غمگین خود ، بیچاره ایرانم

یگانه نجفی

چشم دوخته ام

چشم دوخته ام
بر رخسارِ
خواب آلود و خسته ی
این شب دلگیر

و قدم می زنم
تنهایی دلم را
در میان ابرهای بغض آلود

در خلوتی
که شهر
خفته است
در آغوش مهتاب

من ماتِ
تصویر خیالی شده ام
که نگاهش در نگاهم
ماند

و آهِ حسرتش
هق هقی خفته بر سینه ام....

دیگر
چاره ای ندارم
جز اینکه
بریزم
یک مشت واژه ی غمناک
بر حلق شعرهایم


و فریاد بزنم
تنهایی ام را
در سکوت...

و زندگی کنم
در بهشتی جهنمی
مرگ را

و جای خالی ات را
نفس بکشم

در غربت غریبانه ی
اشک و فریادِ خاموشم.


فریبا صادق زاده

مرا بنویس، دفتر شعر میشم برات

‌مرا بنویس، دفتر شعر میشم برات
مرا بخوان، خوش‌ترین نغمه‌ها میشم برات
مرا ببوس، درخشنده‌ترین ستاره میشم برات
مرا در آغوش بگیر، امن‌ترین سیاره میشم برات

ای تو که شاه بیت شعرهای منی.

علی طاعتی مرفه

شعر جاده ایست

شعر
جاده ایست
سر سبز
در جستجوی
آرزویی گمشده
با گلهای امیدی پژمرده
که شکوفا می شود
هر روز
با قطره های شبنم خیال
و می خشکد
شبها
به عطر تلخ جدایی


مریم ابراهیمی

نگاهم می‌کنی، صورتم داغون، زرد وپژمرده شدم

نگاهم می‌کنی، صورتم داغون، زرد وپژمرده شدم
گواهی می دهد، چشمم ،آرامش ‌ما قبل طوفان را

خداراشکر چو دیده چشمان اشک آلود من
برای حس همدردی، فرستاد، بانو گلستانی را

من آن شاعر، توی سرسبز، جنگل،دریا ،مازندانم
تو این مدت هاست، هنوز ندیدم زیبایی را


من از آداب مهمانداری،رسم و رسو م دین سنی را نمی‌دانم
ولی در مازندان ما رسم است، می‌بوسند مهمان را

در آغوش بغل خود خلوت امنی فراهم کن
درون قلبت فاش کن ؛ آن عشق پنهان را

علی نیک افکار

با شعر هم سخن بگو هم بنویس

با شعر هم سخن بگو هم بنویس
نمی دانم چقدر به شناخت درد بالغی
شده ایی قربانی عشق از بدو کودکی
اگر در تبعید احساس عشقی نیستی
فاتح حرف دل بیشمار که هستی
جنگ عشق نا برابر خود گواهی می دهد
نیم کره این تن از درد سینه ،نیمه متوقف شده است
به ترس ز آن وقتی که بانبرد عشق بی پایان مقابله به مثل کند
شاید هم بدون شکوِه وگلایه آتش بست کند
با یک فرصت کوتاه مجدداًقاضی الحجات شو
تا گره عشق باز شود

منوچهر فتیان پور

به من بازگردان

به من بازگردان
چشمهای ربوده‌ام را

دیری ست
مرگ را خواب دیده‌ام
و به دار تنهایی آویخته‌ام

و تو
با این خاطر حزین
شعری تر
از من میطلبی؟

تلنگری
آوازی
رقصی
میخواهم

دوست داشتنی موزون

که درآمیزد مرا
با واژه‌های عاشقانه

...دور از سایه‌های تردید

دردا
ناتمام مینویسم

چو عشق های ناتمام
شادمانی ناتمام

ای کاش...
ناتمام بماند
صدای زنجیر واژه‌های اسیر


پروانه محمودی

در گلدان،

در گلدان،
بذرِ کتاب کاشتم،
غنچه داده‌ست


لیلا طیبی