سَرِ سِجده با جَبینَم چُو به خاک در سُجودَم

سَرِ سِجده با جَبینَم چُو به خاک در سُجودَم
نَظَری به رویِ ما کُن که به سویِ تو نِمودَم
چُو رَوَم به طورِ سینا اَرِنی به تو نَگویم
به تو دَردُ و دِل کُنَم تا هَمه غُصّه ها بِشویَم
پرُ و بالِ ما رَها کُن که رِسَم به تو نَهایَت
دِلِ ما نِدا بِگویَد که دَهی زِ مَن رِضایَت
زِ شَرابِ پاک داری قَدَحی چه نابُ و گیرا
که به لحظه در عَیانی بِرِسَم به عَرشِ اعلا
چُو تَمامِ جام پُر شُد بِرِسَم به اصلِ مَطلَب

دِلِ ما نِدا بِگُفتی فَاِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ

جواد خانی زاده تسیه

بیهوده بُود غَمِ جَهان را خوردن

بیهوده بُود غَمِ جَهان را خوردن
هَرگز نَتوان مَتاع و مالی بُردن
کوتَه دَمِ خود را به غَنیمَت بِشُمار
بَعد از مَن و تو چراغِ دُنیا روشن


غلامرضا خجسته

موسیقی حضورت روح زخمی و خسته‌ی

موسیقی حضورت روح زخمی و خسته‌ی مرا به رقص و طواف بی‌وقفه‌یِ تو فرامی‌خواند
و به سان رودی به شوق دریا شدن در پیِ تو دوان می‌شوم.

علی طاعتی مرفه

بیا تا عشق را با چشم دیگر

بیا تا عشق را با چشم دیگر
ببینیم از همین دم تا به آخر

چو ابری عشق باران کن لبم را
ترک دارد ترک های مکرر

بیا بعد از زمستانی که بودیم
بهارانی شویم از جنس شبدر

بگویی دوستت دارم و من هم
بگویم جانِ من هستی و دلبر

اگر در دل بکاریم ارزنی عشق
جوانیم از جوانان هم جوان تر

بیاد لحظه یِ دیدار اول
نگاهم کن بلرزانم سراسر

نگاهت را عوض کردی عزیزم
دلم را شسته ای با مُشک و عنبر

تو بخشیدی مرا ،شرمنده کردی
به من دلداده ای صدها برابر

به من گفتی بیا تا پر گشاییم
شویم از نو دوبال یک کبوتر

میثم علی یزدی

بیدلی آمد و گفت:

بیدلی آمد و گفت:
عشق در کشور جان آمده است
کز پی لیلایی زار و پریشان شده است
تو بیا یار عزیز لیلایم باش
یا که نه همچون شیرین
شیرین تر از جانم باش

من گرفتار آن زلف پریشان شده‌ام
از برای دیدن یک لحظه ی تو
بیدل ورسوا شده‌ام
تو بیا با آمدنت پادشه جانم باش
تو مگو ای عاشق زار
تو چرا حرف ممنوعه ی ما را
بر زبان آوردی ؟
تو مخواه از من و دل
کین درد بی درمان را
از یاد ببریم
تو بیا مرهمی بر دل زارم باش
تو مگو تا به کی تا به کجا؟
قصه‌ی دلدادگیت را فریاد زنی؟
تو مپرس از من که چرا؟
از برای عشقی جامه دران
رقص کنان آمده ای؟
تو بیا جان جانم باش
عندلیبان از برای حال دل ما
لب فرو بستند و پنهان شده‌اند
مرغ خوشخوان شب از تنهایی ما
به فغان آمده است
تو بیا در این همه بیداد
برای دل ما دادی باش
من برای عشقت همچو مجنون
آواره ی کوی لیلا شده‌ام
من برای عشقت سنگ ها را
از دل کوه کندم و همچون فرهاد
شده‌ام
همچوبیژن در تاریکی چاه در تنهایی
عشق را فریاد زدم
تو بیا در این ظلمانی شب همراهم باش
آری آری چندی ایست
در کشور جان بلوا شده است
شور وغوغا شده است
نه برای هوسی زود گذر
از برای عشقی که در کشور جان
مانده به جای
تو بیا در کنار من و دل آرامم باش
مردمان عاشقی ما را دیدند وخندیدند
خنده اشان تیری گشت یا که نه
سنگی شد بر دلمان
تو بیا بر زخم دل ما درمانی باش
آری آری بیدلی آمد و گفت:
عشق در کشور جان مانده به جای
وصد افسوس که این یار عزیز
این همه شور وصدا را ندید
این همه شوق و وفا را ندید
آری ای یار عزیز تو بیا یار وفا دارم باش
و مگو و مخواه هرگز
از من و دل
که ترا از یاد ببریم
و فراموش کنیم آنچه مانده بر دل ما
آری آری چندیست که عشق در کشور جان آمده است
با قدمش جان ما تازه شده است
تو بیا یار عزیز
در کشور جان
یادگار جانم باش
یا که نه محرم اسرارم باش


شیدا جوادیان

باده مرا کم دهید

باده مرا کم دهید
مست شدم ،دم دهید
ساز بیارد میان
داد زنم در همان


فاتحه خوانید به غم
سفره خیرات نهید
شاد شوید دور آن
باده به عالم دهید


رضا شاه شرقی

درختی خشک و بیجان در کویرم

درختی خشک و بیجان در کویرم
نَدانم چیست تقصیرم اسیرم

نَدانم که چه شد برمن چه کردم
که خورشیدَم زَند بر پیکرم شلاق هَردم

به صبح و ظهر و عصر و شام
اسیری در کویرم تشنه در دام

به دل دارم آرزو بینم بهاری...
بهاری سبز و خرم کنارم جویباری

آرش خزاعی فریمانی، میرزا

السلام علیک یااباعبدالله

 باز محرم رسید، ماه عزای حسین
    سینه‌ ی ما می شود، کرب و بلای حسین
    کاش که ترکم شود غفلت و جرم و گناه
    تا که بگیرم صفا، من ز صفای حسین

السلام علیک یااباعبدالله

زلفی به چنگ و سری به شانه و چشمی دل فریب

زلفی به چنگ و سری به شانه و چشمی دل فریب
آرزوی ماست اما می کند آن را زندگی، رقیب

فرهاد التیام