باز امشب به غزل آمده مهمان غمم

باز امشب به غزل آمده مهمان غمم
موج طوفانم و در دامن طوفان غمم

تو به اندازۀ راز غزلم خاطره باش
من هم اندازۀ این خاطره میزان غمم

سایه ات بر من از آوازۀ خورشید بلند
و من آسوده میان خم کیهان غمم

این همه باب نمایش به دلم باز نشد
بی تو همواره در اندیشۀ اکران غمم

موج با ذکر تو در اوج نفس می شکند
من هم اینجا عطشی دارم و دهقان غمم

هرچه می جویمت احساس دلم تازه تر است
پر نمی گردد عجیب است که لیوان غمم

در تماشاگه این شهر پر از حال و هوا
به تمنای تو تنهای خیابان غمم

فرامرز فرهادی

افتاده ام از پا مگرم راه ببیند

افتاده ام از پا مگرم راه ببیند
جان راهی از این رفتن جانکاه ببیند
آن شه خبری گیرد از این مردم دلخون
گوهر، نفسی در رخ اشباه ببیند
بر آینه از آه نشسته خط زنگار
ای کاش خطی را ز هزار آه ببیند
من ساخته ام از غم خود کوه ولی کو
آن کس که از آن قدر پر کاه ببیند
از مرز توان رد شده این حسرت بی مرز
دل کاش خوشی را کم و کوتاه ببیند
چون پیکر زخمی پلنگی ته دره
بیرون شدی از این شب بی ماه ببیند
یک عمر نه اما دو سه شب بخت بتابد
دایم نه ولی کاش کسی گاه ببیند
عمق شب من را، مگر از بخت سیاهش
یوسف ته تنهایی آن چاه ببیند
آشفتگی لحظه ی شفاف جنونم
چون آدم دیوانه که ناگاه ببیند...
پروانه ی بی بال و گل سوخته ای را


زینب روزبهانی فر

وقتی که دست چاه یوسف را

وقتی که دست چاه یوسف را

به آغوش ماهش رساند

خدا را چه دیدی

شاید روزی

این شعرها هم

مرا به تو برسانند .


جبار فتاحی رستا

خبر آمدنت پر تب‌وتابم کرده

خبر آمدنت پر تب‌وتابم کرده

نفسم حبس شده سینه جوابم کرده

ترسم از دست روم قبل ملاقات شما

شورش و دلهره محتاج شرابم کرده
.
دلربا مزه‌ی من باش بکاه از تلخی

مستی جام دو چشم تو خرابم کرده

گل رز بودم و از شوق رسیدن به وصال

آتش مهروصفای تو گلابم کرده

دیر بازی‌ست که قلبم به دلت سنجاق است

چون دو جسمی که به یک روح حسابم کرده

شهناز یکتا

تو اگر می دانستی چقدر آمدن

تو
اگر می دانستی چقدر آمدن
به قامتت می آید
هرگز
حتی ...
خیال رفتن نمی کردی

مریم مینائی مارال

هرج و مرج است بین سربازان

هرج و مرج است بین سربازان
فیل ها رم کرده اند و
اسب ها سرکش
رخ به رخ می بازم
این شاه
مدت هاست
مات شده
چشمانش
به لب های تو

سعید گلی

چشمانش همچو موج دریا

چشمانش
همچو موج دریا
خزان کرده درباد
موهای پریشانش را
و
حلقه زده بر شاخه های گل
همچو حلقه های زحل
با شراره چشمانش
همچو طوفان تند کویری
تند و بی ارامش
گفت:
اقایی
و
من مست از این لحظه های ناب
بی خود شده از غرور جوانی
با تفکرات اشفته
با همان شور و هیجان
پرسیدم:
کی خنده بر لبهایت
گل میدهد؟
به ارامی
در چشمانم نگریست و گفت:
هرگاه دستانم گرم شود
و
من بر دستانش نگاه کردم
دیدم
هنوز
یک شاخه گل
نفروخته


سیاوش دریابار

مرا امید هست،

مرا امید هست،
تا
تو
بازآیی
سرت به شانه نهی و دمی بیاسایی

هنوز دستِ من از دامنت رها نشدست
چرا
تو این دلِ مجنون
چنین
بیازاریی

شب است و چشمِ تو چون، ماه می‌تابد
چرا
تو زمزمه‌های حزین، همی‌خوانی

اگر چه فاصله افتاد، بینِ چشمِ من و تو
مخواه بر من بیچارهِ دل،
پریشانی

هزار ظُهر نشستم به‌در، که ظَهر تو باشم
مباد
دست کشی از من و مرا،
برنجانی

تمام خاطره‌ها
چون
نفس
می‌روند و می‌آیند
بیا
که چشم منتظرم را تو، برق می‌مانی
هنوز می‌دمد امّید و مِهر می‌تابد
بیا
که تا کنم‌ات من هزار قربانی

محمد-علی زرندی

من به یاد که نویسم، که سرابند سراب

من به یاد که نویسم، که سرابند سراب
چهره های مانده در پشت نقابند نقاب

مدعی دم زندازعشق و ندانستم که
واژه هابر لبشان همچو حبابند حباب

عشقشان دم به دم ومستیشان جام می است
گوین از عشق، ولی مست شرابند شراب

ساده دل می شکنند و ساده تر می گذرند
گوئیا که غافل از، روز حسابند حساب

راضی از خویشن وخرسند ز کرده های خود
در خیالند، که مشغول ثوابند ثواب

من به یاد که نویسم، که همه ره گذرند
گر بمانند، گرفتار طنابند طناب

سالها بردل خود وعده ی سامان دادم
وعده ها بر دلم از پایه خرابند خراب

هر شب این عشق، سراغش ز دلم میپرسید
گفتم این مدعیان، پا به رکابند رکاب

بعدازاین عشق غریب است وغریب است خدا
عاشقان دراین جهان، غرق عذابند عذاب

عشق لایق خدائی و خداوندی اوست
غیر ذاتش، همه لایق جوابند جواب

معصومه یزدی