ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
من دریافته ام که دوست داشته شدن
هیچ و اما دوست داشتن همه چیز است
و بیش از آن
بر این باورم که آنچه هستی ما را
پر معنی و شادمانه میسازد،
چیزی جز احساسات
و عاطفهی ما نیست...
پس آنکس نیکبخت است
که بتواند عشق بورزد.
((هرمان هسه))
حکایت میکند اقصی
داستانی سبز
زیتون را
صدای سنگ را
جهان شنیده است
آزادی
گام برمیدارد
به سوی تو
فاضله هاشمی غزل
با تو تاریخ را
تجربه کردم
آمدنت کودتا
عشقت انقلاب
و گاه نبودنت
شورشی ست
بیا و ببین...
لیلا_خراسانی_فر
هر وقت به دیدنم آمدی
برایم مشتی غزل عاشقانه بیاور
و بر گوش های احساسم بیاویز
جرعه ای محبت برای
قلب تشنه ام به ارمغان
و کمی آغوش
تا پناه خستگی هایم باشد
یک رویای صادق بساز
برای دلخوشی همه ی دقایق
از دست رفته ام
تا دم بکشد
چای خوشبختی ام
در سماور جوشان دلهره هایم
غنچه های مریم را
بر گیسوان پریشانم بنشان
تا به بوی خوشش
مست شوم
لحظه ای کنارم بنشین
و دستانم را قفل کن
در پنجه ی مهرت
آنگاه چشمهایم را به تو می دوزم
و از کاسه ی مستانه ی دیده هایت
مست زندگی می شوم
مریم ابراهیمی
افسوس عشق از یادِ آدم نمیره
که یادِت گرفتم .. که یادم نمیره
فراموش کردم تمامِ خودم را
چرا دستِ عشقِ تو به کم نمیره
در آغوش کردم تو را در خیالم
چرا جایِ تو از خیالم نمیره ؟
من افتادم از چشمهای تو وقتی
که از عشقِ تو خواست گریم بگیره
تو رفتی و من روی تو چشم بستم
مبادا که آهم سراغی بگیره ..
شاهین جوانی
با تو گفتم از درشتیهای روز
از سراشیبی دشت بی فروغ
با تو گفتم از زخمه رنج بشر
از همه بیچارگان لال و کر
گفتی از غوغا و خنده به حال
نه از دیروز نه آینده نه فال
گفتم بگیر دستم تا بمانم من برایت
تا بریزم هر چه دارم من به پایت
گفتی اینجا هر چه هست و نیست
از برای مهر و ماه و سرخوشیست
گفتم اما خوب میدانی که حال هم رفتنیست
آنچه باقیست ز ما آن خاطرات گفتنیست
مهرداد درگاهی
هر شب
میان اوراق کتابها
خمیازه میکشم
با کلمات خونی و جنایتکار
و حتی روسپیان گالینگوری
ولگردی میکنم
صبح خیلی دیر
با مشتی حروف اضافه
در حفره دندان عقل
بیدار میشوم
تمام روز
دهانم
با طعم تو خوش است
غلامرضامنجزی