ای ماه دیگر با چه رویی بر زمین تابیده ای

ای ماه دیگر با چه رویی بر زمین تابیده ای
از آن سحر گاهی که تو شق القمر را دیده ای

ای چاه امشب از علی روی سخن آغاز کن
گم کرده داری تو مگر, جان علی لب باز کن

ای ابن ملجم تیز گردان هرچه خواهی تیر ها
خورشید را خاموش نتوان کرد با شمشیر ها


یک کوفه و یک ننگ دیگر وای بر وجدانتان
تا نام دنیا هست نامِ ننگ بر دامانتان

امشب عدالت از جهان خاکی ما پرکشد
حاشا که انسانی به گرد پای مولامان رسد

شیری که شیر از دامن یک شیر زن نوشیده بود
امشب ز ظرف شیر مردم چشم خود پوشیده بود

ماهی که شهری کور بود از پرتو و دانایی اش
از امشب او را می‌شناسد کوفه با تنهایی اش

گفت ایها العالم سلونی قبل من را تفقدون
امشب جهان فهمید , اما نوشدارو بعد خون....

داغ عظیمی بر دل عالم نشست از آنزمان
فزت و و رب الکعبه را بشنید از مولایمان

محمدرضا عظیمی پور

از راهی که‌ آمده ای از همان راه بر می گردی!

از راهی که‌ آمده ای از همان راه بر می گردی!
و یا شاید هم از نزدیک‌ترین مسیر به آن
درد آنجاست که ندانی از کدام راه آمده ای!
غلامحسین افراس

ای دوست، تا که دسترسی داری

ای دوست، تا که دسترسی داری

حاجت بر آر اهل تمنا را

زیراک جستن دل مسکینان

شایان سعادتی است توانا را

پروین اعتصامی

یک لحظه بیا بر سر بازار اجابت

یک لحظه بیا
بر سر بازار اجابت
من درپی خود,
گمشده ,
دراول راهم...
این شک ,
که افتاده به جانم
گرحل نکنی ,
تا ابد از رحم ومروت
نه بگویم ,
نه که خواهم
که بدانم,
ای خاک شده در قدمت
باز بخوانم...
بازبخوانم...


سپیده رسا

شـــعـــلـه انـفـــس و آتــــش‌زنــــه آفــــــاق اسـت

شـــعـــلـه انـفـــس و آتــــش‌زنــــه آفــــــاق اسـت
غــــم قـــــرار دل پــــــــرمشــــغله عشــــاق است

جــــام مــــی‌ نزد مـــن آورد و بـــر آن بوســـه زدم
آخــــــرین مــــرتبـــه مســت‌شــدن اخــلاق است

بیـــش از آن شــوق کــــه مــن بـا لب ساغر دارم
لب ســــاقـــی به دعـــاگویــی من مشتاق است


بـعـد یــک عــــمر قنــاعــــت دگــــــر آمــــوختــــه‌ام
عشق گنجی است که افزونی‌اش از انفاق است

بـاد، مشـتــــی ورق از دفـــتـر عمـــــر آورده است
عشـــق ســرگــرمـــی سـوزاندن این اوراق است


فاضل نظری

چنان‌که سقفِ خیالِ تو, سایه سار من‌است:

چنان‌که سقفِ خیالِ تو, سایه سار من‌است:
عجیب نیست؛ اگر سایه, غمگسارِ من است

چه رونقی است نهان, در نهانِ شهرِ دلم؛
که هر کجا که غمی هست؛ رهسپارِ من‌ است

برایِ من‌ که غریبم میان موطنِ خویش؛
همین بس است؛ که یادِ تو, همجوارِ من است


منم‌ غریبه ی درد‌ آشنات؛ پس  هر کس
شبیهِ من‌ به تو دل بست؛ از دیار من است

اگرچه زنده ام و می کشم نفس؛  عمری است:
که در نبود تو, اندوه سوگوار من است

چنان در آتش سوزانِ عشق شعله ورم
که روح شعله ی خورشید, داغدارِ من است

جهان, نشاطِ مرا آنچنان به یغما برد؛
که شرم, از غمِ این درد, شرمسار من‌است

بهار,  در نظرم نیست جز گذشتن عمر؛
که با خیالِ تو پاییز هم بهار من است

دلم خوش است که در کارزارِ عقل و جنون
کمانِ ابرویِ دلدار, ذوالفقارِ من است

مرا به نام جدیدم صدا کنید؛ اینک:
شهید راه غمش , نام مستعار من است....



زهرا_وهاب

پرتقالی پوست می کندم

پرتقالی پوست می کندم

شهر در آیینه پیدا بود

دوستان من کجا هستند ؟

روزهاشان پرتقالی باد ...


#سهراب سپهری