تو که شاعر شدی

تو که شاعر شدی
کلمه رنگ شد!
خوش‌آهنگ شد!
و با تمام رنگ‌ها
با تمام رنگ‌های آشنا
با تمام رنگ‌های پر ترانه‌ی صدا
هماهنگ شد!

تو که شاعر شدی
عطر کلمه‌هایت
در هوا پیچید!
در صدا پیچید!
در عاشقانه‌ها پیچید و
چه بوی مست کننده‌ای
به دنیا بخشید!

تو که شاعر شدی
شعر و موسیقی
هماغوش شدند!
ترانه‌ها
از عطر موسیقی
مدهوش شدند!
نت‌ها و واژه‌ها
به هم پیوستند و
پر از جوش و خروش شدند!

تو که شاعر شدی
نور شعر شد!
ستاره
وقت عبور
شعر شد!
و منظومه‌ی کهکشان دور
شعر شد!

تو که شاعر شدی
سکوت شعر شد!
صدا شعر شد!
و تمام عاشقانه‌ها
شعر شد!


شبنم حکیم هاشمی

غم‌انگیز است

غم‌انگیز است
بویِ خوبِ بهار را شنیده باشی
زمستان
این نوعروس سپید را دیده باشی
در تابستانِ داغ، دریا رفته باشی
و هنوز
عاشق پاییز بوده باشی

اندوه را دوست‌تر داشته باشی
غم‌انگیز است ...

شهریار بهروز

عاقبت وقت وداع شد

عاقبت وقت وداع شد
من, چو قویی تنها
دل مجنون زده ام را
به کناری بُرده
آنقدر اشک بریزم
از عطش عشق
و سرمستی آن چشم
فریبا ... که بمیرم.
آخر معرکه ی عشق
همین است
گل یاسی بگذاری
لب ساحل,
موج کافر شود
وفرض کند دل ...سنگ است
همه ی سهم تو را حسرت
یک مرگ کند


سپیده رسا

نازنینم رنجش از دیوانگی هایم خطاست

نازنینم رنجش از دیوانگی هایم خطاست
عشق را همواره با دیوانگی پیوند هاست

شاید اینها امتحان ماست با دستور عشق
ورنه هرگز رنجش معشوق را عاشق نخواست


چند می گویی که  از من شکوه ها داری به دل ؟
لب که بگشایم مرا  هم با تو چندان  ماجراست

عشق را ای یار با معیار بی دردی مسنج
علت عاشق طبیب من ، ز علت ها جداست

با غبار راه معشوق است راز آفتاب
خاک پای دوست در چشمان عاشق توتیاست

جذبه از عشق است و با او بر نتابد هیچ کس
هر چه تو آهن دلی او بیشتر آهنرباست

خود در این خانه نمی خواند کسی خط خرد
تا در این شهریم آری شهریاری عشق راست

عشق اگر گوید به می سجاده رنگین کن ، بکن
تا در این شهریم ، آری شهریاری عشق راست

عشق یعنی زخمه ای از تیشه و سازی ز سنگ

کز طنینش تا همیشه بیستون غرق صداست


حسین منزوی

آیا وقت آن نیامده است ؟

آیا وقت آن نیامده است ؟
آن زمان, آن وقت نیامده است ؟

هرگز بی حضور تو, هرگز
ما کاممان به مزه ای نیامده ست

ای گل های سرخ سخنگو!
بهار رفت و گل نرگس نیامده ست


احساس غمگین ترین بیت
هرگز به این ذهن نیامده ست

ای صاحب تمام وقت ها !
آن وعده ظهور بی گمان نیامده ست

(اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج)

تواگرموج شوی

تواگرموج شوی
بر هم بزنی کف فنجانم را
گاهگاهی سربه سر
ماهی وآن مرغک
بیچاره نهی
باکی نیست.
مثل یک فال قشنگ
مثل ان ماهی برگشته
زقلاب بلا...

مرغک طوفانم,
و همیشه به خودم
قول پریدن دادم,
می نشینم آرام
تا بنوشم ...
فنجانی آرامش,
موج طوفان زده هم
تا ابد زندانیست
مثل یک قربانی...

سپیده رسا

از مهتابی خانه من

از مهتابی خانه من
تا آفتابی خانه تو
یک دست فاصله ست.
دستت را
دراز کن
تا  مهتابی
آفتابی شود

شهیار قنبری

حال من حال اسیری ست که آزاد شده

حال من حال اسیری ست که آزاد شده
ولی انگار کسی منتظرش نیست و او یاد شده
از فراقش دل من حجره ویرانی هاست
و چه ویران شده هایی که آباد شده
من برای همه عمر و جوانی و اسارت
راضیم چون که دلم در غم او شاد شده
باغبانی شده ام خسته در این موقع برداشت
که همه حاصل او وسوسه باد شده
کس در این شهر گمانم نگران دل من نیست
یا که از فکر همه خاطر ما یاد شده
مَنِ فرهاد شبیه ام به همان مرغ غزل خوانی که
شوق پرواز ندارد ولی آزاد شده

فرهاد صمدی