حال من حال اسیری ست که آزاد شده

حال من حال اسیری ست که آزاد شده
ولی انگار کسی منتظرش نیست و او یاد شده
از فراقش دل من حجره ویرانی هاست
و چه ویران شده هایی که آباد شده
من برای همه عمر و جوانی و اسارت
راضیم چون که دلم در غم او شاد شده
باغبانی شده ام خسته در این موقع برداشت
که همه حاصل او وسوسه باد شده
کس در این شهر گمانم نگران دل من نیست
یا که از فکر همه خاطر ما یاد شده
مَنِ فرهاد شبیه ام به همان مرغ غزل خوانی که
شوق پرواز ندارد ولی آزاد شده

فرهاد صمدی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.