ای همه دستان ز تو و مستی مستان ز تو هم ،

ای همه دستان ز تو و مستی مستان ز تو هم ،
رمز نیستان همه تو ، راز نیستان همه تو

شور تو آواز تویی ، بلخ تو شیراز تویی ،
جاذبه ی شعر تو ، جوهر عرفان همه تو


حسین_منزوی

سنگی بزن به ظلمت،

سنگی بزن به ظلمت،
ای صبح روشن من!
ای رو به سوی خورشید،
چشم تو روزن من

با من بمان که بی تو
هستی به جز تهی نیست
ای با تــو ماندن من،
توجیه بودن من


حسین_منزوی

این جور که می‌بریم تا کی؟

این جور که می‌بریم تا کی؟
وین صبر که می‌کنیم تا چند؟
سعدی

.

به جان و سر که نگردانم از وصال تو روی
و گر هزار ملامت رسد به جان و سرم

سعدی

.

آتشِ عشقت به خاکستر بَدَل کرد آخرم
گر نـداری بـاور از دنیـای ویرانم بپرس!!

حسین‌_منزوی

بین تنهایی و من راز بزرگیست، بزرگ

بین تنهایی و من راز بزرگیست، بزرگ
هم از آنگونه که در بین تو و زیبایی
حسین_منزوی

پاییز کوچک من

پاییز کوچک من

دنیای سازش همه ی رنگ‌هاست

با یک دیگر

تا من نگاه شیفته‌ام را

در خوش‌ترین زمینه به گردش برم

و از درخت‌های‌ باغ بپرسم

خواب کدام رنگ

یا بی‌رنگی را می بینند

در طیف عارفانه پاییز؟


حسین منزوی

دل من! باز مثل سابق باش

دل من! باز مثل سابق باش
   با همان شور و حال عاشق باش

   مهر می ورز و دم غنیمت دان
   عشق می باز و با دقایق باش

   بشکند تا که کاسه ات را عشق
   از میان همه تو لایق باش

   خواستی عقل هم اگر باشی
   عقل سرخ گل شقایق باش

   شور گرداب و کشتی سنگین؟
   نه اگر تخته پاره قایق باش

   بار پارو و لنگر و سکان
   بفکن و دور از این علایق باش

   هیچ باد مخالف اینجا نیست
   با همه بادها موافق باش


منزوی- حسین

ردم دهی به فصلی، درمان کنی به وصلی

ردم دهی به فصلی، درمان کنی به وصلی
ماتم که بر چه اصلی، درد و دوایم از توست؟!

حسین منزوی

نازنینم رنجش از دیوانگی هایم خطاست

نازنینم رنجش از دیوانگی هایم خطاست
عشق را همواره با دیوانگی پیوند هاست

شاید اینها امتحان ماست با دستور عشق
ورنه هرگز رنجش معشوق را عاشق نخواست


چند می گویی که  از من شکوه ها داری به دل ؟
لب که بگشایم مرا  هم با تو چندان  ماجراست

عشق را ای یار با معیار بی دردی مسنج
علت عاشق طبیب من ، ز علت ها جداست

با غبار راه معشوق است راز آفتاب
خاک پای دوست در چشمان عاشق توتیاست

جذبه از عشق است و با او بر نتابد هیچ کس
هر چه تو آهن دلی او بیشتر آهنرباست

خود در این خانه نمی خواند کسی خط خرد
تا در این شهریم آری شهریاری عشق راست

عشق اگر گوید به می سجاده رنگین کن ، بکن
تا در این شهریم ، آری شهریاری عشق راست

عشق یعنی زخمه ای از تیشه و سازی ز سنگ

کز طنینش تا همیشه بیستون غرق صداست


حسین منزوی

نسیم خوش خبر! از نور چشم من چه خبر؟

نسیم خوش خبر! از نور چشم من چه خبر؟

همیشه در سفر! از بوی پیرهن چه خبر؟

تو پیکی و همه پیغام عاشقان داری

از آن پری، گل قاصد! برای من چه خبر؟

به رغم خسرو از آن شهسوار شیرین کار

برای تیشه زن خسته - کوهکن- چه خبر...

حسین منزوی

کوچکترین نسیمت اگر یاری ام کند

کوچکترین نسیمت اگر یاری ام کند
طی می کنم خزان بزرگ زمانه را
"حسین منزوی"