هر دم صبح میزند خورشید

هر دم صبح میزند خورشید
بوسه بر گنبد طلای رضا
میفرستد سلام و صد صلوات
زائر صحن و سر سرای رضا
این دلم چون کبوتران حرم
می کند دائما هوای رضا
ساعت هشت چون شود قلبم
میزند همچو نقاره های رضا
بند بند دلم گره زده ام
به ضریح پر از صفای رضا
هرکه راهی مشهدش شده است
گفته ام التماس دعای رضا
زائرانش ببین چه آوردند
تربت پاک و خاک پای رضا
می نهم من به روی چشمانم
هدیه ی خوب و پر بهای رضا
کاش قسمت شود دوباره مرا
چایی چایخانه های رضا


اصغراسلامی مشکنانی

از کنار آفتابی ات،بهار می شوم

از کنار آفتابی ات،بهار می شوم
تصویر وحشی غرور
شکوفه ی میوه ی حوا می شوم
من عاشقم
که به شوق گناه
در انتهای غزل چشم های تو
درست مثل یک شعر کال
بریده بریده ،ناتمام
گم می شوم


نازنین رجبی

عشقت را پوشیدم

عشقت را پوشیدم
آنجا که
عطرت
نقشی شد
بر اندامِ مویِ من.

نفس‌هایم
آن‌قدر نقش تو را
کشیدند
که از من
کوچ کردی.


شیدا مرادیان فرد

توبه کردم که دگر، توبه ی بی جا نکنم

توبه کردم که دگر، توبه ی بی جا نکنم
بی خیال تو دمی، با دگران ، تا نکنم

توبه کردم که فراموش کنم هجران را
دوش گیرم غم خود ، شکوه ی دنیا نکنم

توبه کردم نروم صومعه یا می کده ای
بر سر درگه تو ، جز تو ، تمنا نکنم


نوشم از چشم خمار تو و سرمست شوم
در خماری دلم ، ولوله بر پا نکنم

تا سحر همره ماهم به سخنهای دراز
راز تنهایی خود را به کسی وا نکنم

با گل و غنچه به میعاد روم ، شاد شوم
دل به دنیا ندهم ، صحبت فردا نکنم

کنج این خانه بیاد تو خیالی بافم
التفافی به دل انگیزی دریا نکنم

دل سپارم به دلت، شاد کنم دنیایم
تکیه بر قامت هر عاشق شیدا نکنم

بعد از این توبه ، دگر توبه نکردم ، اما
توبه کردم که دگر عشق تو حاشا نکنم....

پ.ن: این روز ها بی خوابی هم به دردهای بی درمانمان اضافه شده و گاه حاصلش هزیان گوی ست :

خواب است جهان و دل من بیدار است
هر واژه، سوال تازه ای در کار است

خاموش نمی شود حدیث تو به دل
جانم همه در فکر تو بس هوشیار است

از ماه ندیده ام به شب، منظره ای
در غربت شب ، ستاره ای بر دار است

تاریک شده جهان به جهلی ابدی
گویا تبر افتاده ، درخت. تبدار است

گلچهره ی گل به چتر شبنم پنهان
بلبل به سکوت غصه ها، غمبار است

خوابیده خدا، خبر ندارد همه جا
درگیر چه درد و آه و صد پیکار است.....


سیمین حیدریان

طلوع،

طلوع،
چون چکیدنِ شعر
بر برگِ درختی تنها
که در دلِ صخره
قد کشیده‌ست.

خورشید،
با انگشتِ طلایی‌اش
بر پیشانیِ کوه
نقشی از بیداری کشید
و زمان،
برای لحظه‌ای
ایستاد.


راضیه هاشمی

آغوش تو،

آغوش تو،
سرزمینی‌ست مقدس
که با دلی شکسته
زائر می‌شوم هر بار
و تنها شفایم،
لبخندی‌ست
که از عمق نگاهت طلوع کند.

رویا فتاحی

تنهاییِ

تنهاییِ
یکی گریزی‌ست از زخمی که خود را می‌بلعد
دیگری گریزی‌ست از زخم‌هایی که راه می‌روند

اینجا که منم
نور نیم‌روزی‌ست که
خاکستر را به رؤیای شعله می‌کشاند

شعله...
شعله گاهی خواب سوختن است

من از هجوم چشمان بی‌رویا گریختم
بی‌سایه، بی‌نام
می‌روم
بی‌آنکه بدانم
آیا در آنجا
جهانی هست
که همیشه منتظرش بودم؟

امید دهقانی

در میان جمع گل ها او گلی تنها شد و

در میان جمع گل ها او گلی تنها شد و
تا که من را دید از عمق دلش، شیدا شد و
بید مجنون بود با آرامشی افرا شد و
او ز دانایی بی حدش بسی سودا شد و
در نگاهم مهد علیا، بود تا بلوا شد و
قصد رفتن کرد من باور نکردم، تاهمی در وا شد و
گوئیا روز حساب و محشر کبری شد و
رفته رفته سیل اندوهش چونان دریا شد و
مرغ روحم چون که بی‌پر گشت بی‌پروا شد و
او که خود از ابتدا مأوا، چه بی مأوا شد و
عشقِ رویایی ، مکرر بر دلش رویا شد و
آتش عشقش مرا سوزاند لیکن شعله اش
دامن او هم گرفت و خود به خود رسوا شد و
او غزل های خودش را برتر اما ،
برترین شعر از غزل های دل طاها شد و....

حسین تنیده