معلق مانده ام

معلق مانده ام
در یک عصر پایان ناپذیر
جایی نزدیک گونه های
گل انداخته ی تو
وباران پائیزیست که باز وفادارانه
در امتداد بهار چشمان تو
طراوت بوسه ها را
از دید جهان پنهان می کند


نازنین رجبی

درست است که در سر خیال یورش داری

درست است که در سر خیال یورش داری
گرفته گُر غروب چشمانت و رو ترش داری

زِ زخم شیشه ی کلامت که مانده بر جانم
خبر داری ،حال که عزم ِشورش داری

من ماندم ومعبدی خیالی وپله های بی شمار
بهر کدام عابد است که تو هنوز عرش داری


مرگ را دست به سر کردم با یک مشت رویای پوچ
برای کهنه بغض هایم چه ،تابوت سفارش داری

غرق شدم در باتلاق نیازهایم به تو
ویران ِویرانم،میل به خواندن شعرش داری

کوتاه بود وخلاصه جهان عاشقانه هایم با تو
در تاریک ترین گوشه ی ذهنت خبر از آخرش داری

دل وارث تمام تنهایی های زمین ماند وبس
اعتقادی به دوزخ رویاهای پیرش داری

جسارت نمی کنم به سخره نگیر فصل جدایی را
تهی از خویشتن،مفری برای شرش داری

از من گذشت وماند رد ِپای دیوانگی هایت
راهی برای پاک شدن مانده های اثرش داری

تن لرزید ونفس برید وجان ،جان داد
بانگی ،زمزمه ای ،ذکری برای هذیان خاطرش داری

عرصه اینجا سخت بر عاشقان تنگ است
تو بگو افسانه ای که وفا باشد جوهرش داری

روزی ناگزیر تو هم از قیل وقال مردمان
خود را به عشق خواهی سپرد،باورش داری

خواستن مرزِ توانستن نبوده ونیست ولی
می خواهی و اصرار به انکار روز محشرش داری

نازنین رجبی

در یک زمان بودیم

در یک زمان بودیم
در یک مکان،
زمان را متوقف کردیم
مکان را دور زدیم،
باز غم بود در دل هایمان
شاید
آوای زخم هایمان یکی نبود
که زندگی مکرر
نت خوشبختی را فالش می نواخت

نازنین رجبی

برخی شب ها همه چیز متفاوت است

برخی شب ها
همه چیز متفاوت است
گهواره ی زندگی
گوئی اسیرِ تصنیفی است
که مدتها پیش اسقاط شده
ودرد، بسیارِ بسیار
ما را وا می دارد
به غوطه زدن
در نیازبه پر پرزدن ،
در نیاز به بال ها
درست در همان نقطه
که آه ها
رشک برده اند باز به خاطره ها


نازنین رجبی

در خاطرات قدم می زنم

در خاطرات قدم می زنم
دردها را وارونه می دوم
دست مریزاد
تو‌در هر نقطه از ناکجاهای من
میان این همه طعم ورنگ تکراری
هنوز حکم نوبرانه را داری


نازنین رجبی

من به شعر ایمان دارم

من به شعر ایمان دارم
به نگاه،بیش از شعر
چشمانت که سرد شدند
شعرهایم گرُ کرفتند و
بی قافیه خاموش شدند


نازنین رجبی

من وتو بارها از زمان انتقام گرفتیم

من وتو بارها از زمان انتقام گرفتیم
هر دو با هم در جیب های دنیا
ته نشین شدیم وسرنوشت را
خط خطی کردیم
تا غم قدری با تعلل قدم بردارد
وزندگی آستین هایش کمتر از
اشک های ما خیس شود
و لابه لای اینهمه هیاهو
تنهایی پلک بر هم گذارد و
عشق عمیق تر بر روحمان
شُرشُر کند


نازنین رجبی

من وتو بارها از زمان انتقام گرفتیم

من وتو بارها از زمان انتقام گرفتیم
هر دو با هم در جیب های دنیا
ته نشین شدیم وسرنوشت را
خط خطی کردیم
تا غم قدری با تعلل قدم بردارد
وزندگی آستین هایش کمتر از
اشک های ما خیس شود
و لابه لای اینهمه هیاهو
تنهایی پلک بر هم گذارد و
عشق عمیق تر بر روحمان
شُرشُر کند


نازنین رجبی

باید از نوع شروع کنم

باید از نوع شروع کنم
خواندن تکراری ترین خیالاتم را
می شود آنجا برای هر چیزی خانه یافت
آنجا بین کرانه های گفتن و‌شنفتن در خفا
می شود در این فاصله
آبستن فریاد شد از سکوت
می شود گل داد آنهم‌لایموت
می شود کم‌کرد وزن دلتنگی را از دلتنگی
آن هم‌بی حضور شانه ای پر جبروت


نازنین رجبی

خیالِ مرده ات همراه ‌ِتابستان

خیالِ مرده ات همراه ‌ِتابستان
باز لغزید به درونِ خزان ‌ِمن
با شکوه ،اما سوگناک
گذاشتم دزدانه باز
هزار توی ِمرا آغشته سازد
به آهنگ ِنفس های ِخسته ی ِعشق
آهنگی تک هجا، شبیه ِبازدم
که با صدای ِخرد شدن ِقلبینرم
سمفونی باشکوهی خواهد ساخت
برایِ رقص ِرنج ِجان

نازنین رجبی