به آخرین تکانِ خداحافظی

به آخرین تکانِ خداحافظی

به دستی که همه چیز را

مثل خاکستر

فوت می کند در آسمان

فکر می کنم

به آن درخت نا رسیده توت

بهار را از تنه اش بیرون بکشم

وقتی اشک !

گلوی زمین را سیراب کرده است

گاهی حتی خودم را

در این هوای جنوب

پشت و رو می کنم

تا دو کفتر سوخته در پیراهن ام

هوایی بخورند

دنیا

چه چیزی را از دست بدهد

خاک تا عمق نیستی

عرق می کند؟

دخترم می گوید

خدا حتما وجود دارد

دستی را به دست دیگر می رساند

و من بالای تلی از خاکستر

دیواری آماده ی تخریبم

بیا تکه هایم را بغل کن

و چهره ام که دیگر

چیزی شادش نمی کند را

از پوستم ورق بزن

مثل وقتی که پرده را کنار می زدی

و می گفتی

ببین
چه برفی می بارد.

نادیا قاسمی

بی تو توان؟ ندارمش

بی تو توان؟ ندارمش
بی تو جهان؟ نخواهمش
بی تو که شد روزگار،
بی تو دمار درآرمش.

بی تو شبم؟ سیاه شود
بی تو دلم؟ تباه شود
بی تو همینه روزگار،
بی تو همین، تباه شوم.

بی‌تو شوم تنهاترین
آدم هر شب زمین.
بیا تمام قلب من،
فقط همین، فقط همین.

با تو که خوب بود خُلق من،
چرا تو کردی ترک من؟
با تو رسیدم نوک کوه،
برگشتنش؟ تنهام که من!

برگشتنی؟ توانی نیست
برگشتنی؟ جهانی نیست
برگشتنی شد روزگار،
درد دلم؟ درمانی نیست.

بی‌تو شوم تنهاترین
آدم هر شب زمین.
بیا تمام قلب من،
فقط همین، فقط همین.


سجاد ابراهیمی

حال دلم باز هوایی شده

حال دلم باز هوایی شده
عاشق یک دل سنگی شده
در پی یک عشق آسمانی بودم
اما از بد روزگار
عاشق یک عشق زمینی شده
دگر در توانم نیست
عاشق یک عشق بی پایان شده
احساسم خبر از دوری تو می دهد باز
خبر از فراق چندین ساله می دهد باز

بهمن فیرورقی

غروب جمعه ودلگیریِ شب

غروب جمعه ودلگیریِ شب
سکوت ودردوتنهاییِ پرتب
امیدبارش از ابری سترون
رسیده جانِ تن ازعشق برلب
پرِ پروانه ای دور ازگلستان
دلی بشکسته با یاربُ یارب
من امشب درخیال صورت ماه
ستاره چینم از یک دل مرتب


تیام باهنر

به سمت کعبه چشمت شبی دست نیاز آرم

به سمت کعبه چشمت شبی دست نیاز آرم
روا باشد به درگاهت‌اگر دستی به ناز آرم

بر آنم تا پس از دورِ جدایی از خیالِ تو
خودم را دست و پا بسته، به درگاهِ تو باز آرم

ترازِ آزمونت را، بیاور از کَرَم بیرون
که جانی معتدل از این، دل ناهمطراز آرم


نسیم دلربای تو بگو کی می وزد بر من
که با آن پرچم‌ یاد تو را در اهتزاز آرم

مرا ای عشق در بندِ غمت گیر و تماشا کن
که پیرم گرچه؛ بندت را جوانی بند باز آرم

بیاموزم به ترفندی حروف عشق را شاید
در این کوران دلتنگی، نشاطی یکّه تاز آرم

نپرس از صدق آیینم ولی ذکر نگاهت را
به من فرصت بده یارا که گاهی در نماز آرم

شبی پر می‌شود گوش جهان از نغمه‌های تو
اگر من از نیستان با تو نای نی نواز آرم

مرا در آتش حسرت بینداز و تماشا کن
کز این جانِ پر از حیرت، زنی تاریخ ساز آرم

زهرا وهاب

از چه بگویم؟

از چه بگویم؟
چگونه بخوانم نامت را
وقتی صدایم
در هیاهوی نبودنت گم شده‌ست...
کدام واژه،
توان گفتن درد مرا دارد؟
تو رفتی
و جهانم، بی‌تو
بی‌صدا فرو ریخت...
دیگر خسته‌ام
از نوشتن برای دلی که نیست،
از گفتن برای گوشی که نمی‌شنود
و نگاهی که دیگر
به عقب باز نمی‌گردد...
روزی اگر وفا کنی
که دیگر دیر است،
شاید تنها بخوانی ام
در شعری
که با اشک نوشته‌ام..


مرتضی فرهمند عارف

رفتی و بعد از تو در اقلیم چشمم خواب نیست

رفتی و بعد از تو در اقلیم چشمم خواب نیست
بی تو حتی گوشه ی باغ  اِرّم جذاب نیست

هرچه می گردم برای طره ی گیسوی تو
هیچ تشبیهی رساتر از دُم سنجاب نیست

مرده  از ساحل گرفتی ماهی قلب مرا
ای که یاغی تر ز ابروی کجت قلاب نیست

بی وفایی، تازگی ها مُد شده هرجا ، ولی
در دل ِمجنونم این عصیان ِ اعظم، باب نیست

جز شراب ِ حوزه ی علمیه ی چشمان تو
آرزویی در سر شوریده ی طلاب نیست

وای بر روزی که سد ِ پلک ِ چشمم بشکند
چرخ را ایمن زخشم کهنه ی سیلاب نیست

حال و روز شعرهای زخمی ام این روزها
بهتر از احوال قُوی خسته ی مرداب نیست

آمدی با نوشدارویت به بالینم، چه سود!
بی وفا، وقتی که جانی در تن سهراب نیست

محمد علی شیردل

گفتم به تو افسوس اگر و کاش گمانست

گفتم به تو افسوس اگر و کاش گمانست
این ها که بگویی تو به من لفظ زبانست

چندیست پیت گشتم و پیدات نکردم
آن عهد که بستی و شکستی چه نشانست؟

روزی که تو محتاج شدی رفته ز یادت
اندم که شدم محرم دردت هیجانست؟


حاشا که تو کردی شده دیوار بلندی
انکار مکن، آنچه تو کردی به زیانست

کن سعی گذارت نکشد بر در دباغ
دباغ بداند گذرت در چه زمانست

در دام تو افتاده ام اما خللی نیست
دیگر نشوم خام تو تا جان به جهانست

خندان به جهان باش سعادت که شنیدم
از مردم نادان به گذر هر چه توانست

سعادت کریمی