توبه کردم که دگر، توبه ی بی جا نکنم
بی خیال تو دمی، با دگران ، تا نکنم
توبه کردم که فراموش کنم هجران را
دوش گیرم غم خود ، شکوه ی دنیا نکنم
توبه کردم نروم صومعه یا می کده ای
بر سر درگه تو ، جز تو ، تمنا نکنم
نوشم از چشم خمار تو و سرمست شوم
در خماری دلم ، ولوله بر پا نکنم
تا سحر همره ماهم به سخنهای دراز
راز تنهایی خود را به کسی وا نکنم
با گل و غنچه به میعاد روم ، شاد شوم
دل به دنیا ندهم ، صحبت فردا نکنم
کنج این خانه بیاد تو خیالی بافم
التفافی به دل انگیزی دریا نکنم
دل سپارم به دلت، شاد کنم دنیایم
تکیه بر قامت هر عاشق شیدا نکنم
بعد از این توبه ، دگر توبه نکردم ، اما
توبه کردم که دگر عشق تو حاشا نکنم....
پ.ن: این روز ها بی خوابی هم به دردهای بی درمانمان اضافه شده و گاه حاصلش هزیان گوی ست :
خواب است جهان و دل من بیدار است
هر واژه، سوال تازه ای در کار است
خاموش نمی شود حدیث تو به دل
جانم همه در فکر تو بس هوشیار است
از ماه ندیده ام به شب، منظره ای
در غربت شب ، ستاره ای بر دار است
تاریک شده جهان به جهلی ابدی
گویا تبر افتاده ، درخت. تبدار است
گلچهره ی گل به چتر شبنم پنهان
بلبل به سکوت غصه ها، غمبار است
خوابیده خدا، خبر ندارد همه جا
درگیر چه درد و آه و صد پیکار است.....
سیمین حیدریان
به سر سرای دلم شور صد غزل مانده
نفس بریده ولی زندگی به دل مانده
به شوق دیدن تو رهسپار جاده شدم
نشد مسیر دل آرزو به گل مانده
فلک بچرخد و افسون تازه می سازد
امان ز دست فلک ، قسمت ام ، خجل مانده
به شوربختی دل ، ابرها تهی گشتند
ستاره خفته ولی ، ماه من کسل مانده
غم از خیال خوشی شادمان همی رقصد
که روزگار ببین، غصه در سجل مانده
شب نخفته کنون، خسته از سیاهی ها
زوال رفته ولی ، سایه اش خپل مانده
بیا دوباره مرا ، گرم صد بلایا کن
طلوع نما که هنوز ، خنده ات به دل مانده
طلوع چشم ترا ، یک جهان خریدار است
به آسمان بنگر ، جای یک پازل مانده ....
سیمین حیدریان
با چشم تو بر چهره ی گلها، خیره
با یاد تو از خاطره گیرم جیره
بر غصه و غمهای دلم، طعنه نزن
افسون نگاهت شده بر دل چیره
در خاطره ها دوره کنم یادت را
حرف و سخن و گفته و فریادت را
آن لحظه دیدار پر از شور و شعف
شوقی که عیان بود به بنیادت را
حیرت زده از کار قشنگ تقدیر
در فکر قضا و قدر و هر تدبیر
اندیشه کنم من همه دیدار ترا
دیدار پر از قصه و صدها تفسیر
انگار زمان، قصه ما را کم داشت
در دفتر خود نقشه ی یک ماتم داشت
هر دم به خیال خوش ما، می خندید
تقدیر هزار نقشه بر آدم داشت
رندانه دلم را چه قشنگ، بازی داد
با ساز دل انگیز خودش نازی داد
تا دید که دل، خام خیالی گشته
زخمی زده بر سینه ی من، رازی داد
حالم تو ببین ، جز تو نمی جویم من
هر جا نگرم ، جز تو نمی پویم من
در باغ دلم تا گل رویت ، رویید
هر جا بروم یاد تو می بویم من
در کوچه به هر رهگذری می مانی
از شهر دلم، می گذریی پنهانی
در دورترین نقطه دنیا باشی
نزدیکترین مونس دل ، در جانی ....
سیمین حیدریان
نشسته بر سر امواج نوحه میخوانی؟
دلت حکایت دریا ست، از پریشانی
به ساحلت نرسانی خیال خامم را
درون هر صدف ات خفته است حیرانی
به باورم نرسد ، خشک گشته دامانت
خروش موج ترا، دیده ام به ویرانی
چو آسمان دلت، صاف می شود گاهی
به عمق چشم تو گردد جهان ما، کانی
چو غرق در تو شوم ، بخت ، یار ما گردد
سعادتی ست دمی. غرق دل، شود جانی
مثال قایق طوفان شکسته، بر موجم
به موج موج نگاهت رسانی ام، دانی (دانه ای)
به غنچه ی لب من، حرفها نگفته شکست
مگر به ساحل امن ات، غنچه ها خوانی
خلاصه کن غم هجران، به ساحلم گردان
دلم به دیده ی زیبای خود، بخندانی
حکایتت شده دریای پر خروش اما
چو ابرهای بهاری، همیشه شادانی....
سیمین حیدریان
غافل نشوم از تو، خیالت نفروشم
در بند تو و بنده ی تو ، خانه بدوشم
همراه منی کوچه به کوچه چو خیالی
هر کوچه به باغی برسم، مست نقوشم
یک دم به فراق تو نخواهم که بمانم
خلقی به خماری بکشد، بانگ سروشم
دبوانه کند چشم تو، دیوانه دلم را
از مستی چشمان تو، لب بسته خموشم
از اهل وفا بودم و دور از سر و سری
اسرار نهان تو نموده است به جوشم
عمری به تمنای دلم، پیله تنیدم
شور و شررت، پیله گسست، کرد خروشم
پیرانه به سر ، میل تو بر جانبم افتاد
جز یاد تو، باقی، همه یکجا بفروشم
دایم به خیال تو گذر می کند عمرم
تا نوبت وصل تو رسد ، باده بنوشم....
سیمین حیدریان
بهترین نقطه ی تقدیر نگاه تو، منم
سایه ساری به سرا پرده ی آه تو ، منم
خنده ی شاد منی ، گریه ی آرام تو ام
ساحل امن گذرگاه پگاه تو ، منم
آرزوی دل دیوانه ی من ، شاه غزل
طالب دیدن رخساره ی ماه تو ، منم
من چه گویم که تمنای نگاهم شده ای
بین اغیار همه، پشت و پناه تو، منم
کوک کن ساز دلم را به نوای دگری
دیگران را بگذار، خاطره خواه تو ، منم
در خیالم بنشین، شاد بکن روحم را
عابر دایم هر کوچه و راه تو ، منم
نور رخشان شب ام، روشنی خورشید ام
غم مخور ، ناله نکن ، شاه سپاه تو ، منم
بر سر کوی دلم، سبز شو ای غنچه ی ناز
عهد ما تازه نما، برگ گواه تو ، منم
کی شود باور من رفتی و تنها ماندم
رو سفیدی گل من، یکه گناه تو ، منم
من کی ام؟ سایه ی افتاده به شب های غمت؟
یا عزا دار تو بر بخت سیاه تو ، منم؟
هرگز ام خاطر تو ، گم نشد از خاطره ام
تا ابد خاطره سازی به پگاه تو ، منم
بیت بیت غزلم با من بیهوده پر است
من نباشد به میان ، ذوب نگاه تو ، منم....
سیمین حیدریان
گاه دنیا را به کامم می کند رویای عشق
گاه زهری بر روانم می نهد سودای عشق
گاه با لبخند جانان، اوج می گیرد دلم
گاه اما اشک باران می کند فتوای عشق
گاه شوق دیدنش پرواز را آسان کند
گاه بالم را شکسته می برد در پای عشق
گاه دستم را گرفته می کشد سوی بهار
گاه اما موج جوشانم کند دریای عشق
از ازل دنیا پریشان گشته از احوال آن
راز های خفته پنهان کرده در سیمای عشق
با همه تلخی کام و سخت جانی ها، دلم
با کمال میل، هر دم، سر نهد در پای عشق
سیمین حیدریان
خیره می مانم و بر ماه نگاهی دارم
با خیال خوش تو، صحبت ماهی دارم
وقت دیدار دلم در طلبت حیران است
بر دو چشمان سیاه تو ، پناهی دارم
ماه را می نگرم تا که نگاهت بینم
هر سحرگاه بر این قصه گواهی دارم
یاد ایام دی و گفت و شنودی زیبا
بر دلم مانده که من، حسرت آهی دارم
چه کنم تا که فراموش نگردد ایام ؟
از غم و غصه به جان، ترس تباهی دارم
آسمان تیره و احوال دلم بارانی ست
در گذرگاه زمان ، بخت سیاهی دارم
خنده های تو مرا فرصت شادی می داد
بی نگاه تو چه اندوه مباهی دارم....
سیمین حیدریان
عاقبت دیدن تو، قسمت چشمانم شد
نور چشمان تو چشم روشنی جانم شد
عاقبت باز رسیدم به در کوی خیال
پر پرواز شدی، بال تو درمانم شد
عاقبت دل به کنار تو دمی ساکن شد
خنده های تو شکوفایی بستانم شد
باز هم آمدی و گل به گلستان جا کرد
عطر دستان تو پیچید و به دستانم شد
شادمانی دلت، بر دل من جا خوش کرد
غصه ها رفت همه، حالت خندانم شد
خانه لبریز شد از عطر گل و ریحان ها
دل تپیدن بگرفت ، جان تو جانانم شد
عاقبت طالع نحسم به شکوفایی رفت
نور چشمان تو باریده و درخشانم شد
تو خدای دل و جانی و به هر حکم روا
عاقبت عشق تو هم قصه ی ایمانم شد....
سیمین حیدریان
در عمیق ترین گوشه چشمت
جایی برای زیبایی ها،
در خلوت ترین گوشه قلبت
جای برای عشق،
در ساکترین گوشه ذهنت
جای برای اندیشیدن
و در شلوغترین لحظاتت،
لحظه های برای دوست
کنار بگذار....
سیمین حیدریان