ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
از راز شگفت نارنج
تو چه میدانی
که این چنین مرا
به سرنوشت زرد علفهای روییده بر تخته سنگها محکوم میکنی
به کجای پیراهن چاکخوردهام
دست آویختهای
که از من
زندانی از رویاهای محال ساختهای
آخر مگر
تنها محرم راز مگوی ما
سوسنهای خجول
نشسته در پاگرد اتاق پنجاه و چندم
همین مسافرخانهی کلنگی نبود
اینک
چشم در چشم
این در هفتاد من قفل
و این پنجرهی سنگپوش زنگاری
شقایقهای دیرآمده را
به خوابهای پاییزیام میخوانم
و در مجال آخرین روزهای اردیبهشتیام
در خیسترین دقیقههای غروب
کاکاییها را
به سوگ بازگشت میخوانم
حالا تو بیا
شانه به شانهی این هرزه باد هرجایی
نام و نشانم را
و حتی
رازهای با شکوه و شگفتم را
درگوش
تک تک عابران گمنام
نجوا کن
با همهی اینها میدانم
از خنکای این معبر آتش
به سلامت گذرخواهمکرد
گواه من
سادگی همین نیمکت آهنی
زیر هاشور باران
و ریزش شکوفه های نارنج
که بیوقفه
خیال معصوم من و
جنون عجیب تو را
بر این بوریای کجبافت
نقش میزند
و دیگر هیچ
غلامرضا منجزی
جرم من
دزدی است
اعتراف می کنم
در شبی گرم و تاریک
چهار هزار و پانصد سی و دو
ثانیه
نگاهم را
به سرقت بردم
گردنم از آن تار موی رمیده
بر شقیقه ی مهتابی ات
نازکتر
به مجازات
گردن می نهم
مرا تا ابد
آونگ کن
به چشمانت
غلامرضا منجزی
عاشق
شورشی ترین
انسان جهان است
و شاعر
شورشی ترین عاشق
شعر باید
شورشی باشد
تمام عیار
بر ضد نظم مستقر
در زبان خاموشان
غلامرضا منجزی
بین خودمان باشد ؛
سخت عادت کرده ام
به صبح سلام کنم
مثل عادت روشن خورشید
به شکفتن گنجشک ها
از مشرق کُنارها
در باغ های کهنسال کنار شط
مثل عادت سرشار آب
به حنجره ی سپید سیکاها
و انبوه خمیازه ی علف ها
در سمت خواب آلود رود
عادت کرده ام
صدای زنگوله ای برنجی باشم
بر گردن سکوت نارنجی گل سنگ ها
آرام و دور و همیشگی
به ضرب آهنگ چرای سپید بره ای
در نشیبی ملایم دره ای
عادت کرده ام
با آب و خورشید و پرنده بیدار شوم
و به صبح سلام کنم
و به باغ ها
و به علف ها
و به هوف هوف یکنواخت آبشارها
بین خودمان باشد.
غلامرضا منجزی
هر شب
میان اوراق کتابها
خمیازه میکشم
با کلمات خونی و جنایتکار
و حتی روسپیان گالینگوری
ولگردی میکنم
صبح خیلی دیر
با مشتی حروف اضافه
در حفره دندان عقل
بیدار میشوم
تمام روز
دهانم
با طعم تو خوش است
غلامرضامنجزی