کلیدر

ﻣﺎ ﺭﺍ ﻣﺜﻞ ﻋﻘﺮﺏ ﺑﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ؛ ﻣﺜﻞ ﻋﻘﺮﺏ!
ﻣﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺳﺮ ﺍﺯ ﺑﺎﻟﯿﻦ ﻭﺭﻣﯽﺩﺍﺭﯾﻢ
ﺗﺎ ﺷﺐ ﮐﻪ ﺳﺮ ﻣﺮﮔﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ،
ﻣﺪﺍﻡ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺰﯾﻢ. ﺑﺨﯿﻠﯿﻢ؛ ﺑﺨﯿﻞ!
ﺧﻮﺷﻤﺎﻥ ﻣﯽﺁﯾﺪ ﮐﻪ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺳﻨﮓ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﯾﻢ؛
ﺧﻮﺷﻤﺎﻥ ﻣﯽﺁﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺭ ﻭ ﻓﻠﺞ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ.
ﺍﮔﺮ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﯾﮏ ﻟﻘﻤﻪ ﻧﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺳﻖ ﺑﺰﻧﺪ،
ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮔﻮﺷﺖ ﺗﻦ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻣﯽﺟﻮﺩ.
ﺗﻨﮓ ﻧﻈﺮﯾﻢ ﻣﺎ ﻣﺮﺩﻡ. ﺗﻨﮓ ﻧﻈﺮ ﻭ ﺑﺨﯿﻞ. ﺑﺨﯿﻞ ﻭ ﺑﺪﺧﻮﺍﻩ.
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﻢ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﺮ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﺩ،
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺧﯿﺎﻝ ﻣﺎ ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ. ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﻢ ﮐﺴﯽ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺍﺳﺖ،

ﺍﮔﺮ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯿﻢ، ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻣﺎﯾﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺟﻤﻌﯽ ﻣﺎ ﻫﺴﺖ.ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺳﺮ ﭘﺎ ﺑﻮﺩﻥ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺑﯿﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ!


ﮐﻠﯿﺪﺭ - ﻣﺤﻤﻮﺩ ﺩﻭﻟﺖ ﺁﺑﺎﺩی

شاعر روزگار"

شاعری را می شناسم
با واژه ها شعر نمی گوید
با احساس ناب خویش
به بازی نمی گیرد
روح سرکش لیلی را ،
اشک نمی نشاند بر دیدگان مجنون ،
شاعری را دیدم
کنار خیابان عدالت
شعرهایش را می فروخت ارزان
به لبخند عابری بی اعتنا
به نگاه ابرهایی که نباریدند آن روز
شعرهایش را دوست دارم
عجیب طعم زلال مردانگی می دهند
نامش را گذاشته اند : "کودک کار"
من می خوانمش : "شاعر روزگار"

محسن محمودی

هر روز چیزی رو بخون ک

هر روز چیزی رو بخون که هیچکس دیگه نمیخونه؛
به چیزی فکر کن که کس دیگه ای بهش فکر نمی کنه
و کاری رو بکن که هیچکس جرات انجام دادنش رو نداشته باشه.
خوب نیست که ذهنتون دائما با آدمها هم عقیده باشه.

کریستفر مورلی

حضورش مانند موسیقی بی کلام بود

حضورش مانند موسیقی بی کلام بود
حرفی نمی زد
ولی تاثیر داشت
اگر جنگ مرا از خودم نگرفته بود
او پیانوی دشمن نشده بود
حالا شاید مقامی بودیم در موسیقی
که با هم گام می زدیم


محمد صادقیان

عطر علی در ما صد و ده بار میپیچد

عطر علی در ما صد و ده بار میپیچد
مثل گلابی که دم افطار میپیچد

مولا تماما آینه در آینه حق است
اصلا خدا در حیدر کرار میپیچد

حتی پیمبر چند باری گفت این را که
وقتی علی گویم در و دیوار میپیچد


نوبت به اشهد که رسد آنجا موذن هم
یک لحظه در ذهنش به هم اذکار میپیچد

یک لحظه در ذهنش جهان انگار میچرخد
یک لحظه در ذهنش جهان انگار میپیچد

وقتی که اسمت را سر بازار میخوانم
نامت دقیقا تا ته بازار میپیچد...

نیما نجاری

اندود رنج

اندود رنج

بر دست‌های فاصله

و عشق

گمشده در حوالی امروز

شاید فردا

فصل گل‌های اقاقی باشد

اگر این زمستان

تبرهایش را زمین بگذارد



((نیلوفر ثانی))

سنگین ترین موسیقی صدای پای رفتن ت بود

سنگین ترین موسیقی صدای پای رفتن ت بود
دلم شور زد
چشمانم تار
دستانم چنگ


مژگان بانو بختیاری

مرابگیردرآغوش مهربان خودت

مرابسمت خودت برده با سپاه زیاد
بگو چه فایده دارم با اشتباه زیاد
نمیشودبروم زکوی توچه کنم
مرااسیرخودت کرده با نگاه زیاد
هنوزهم توهمان مهربان بی بدلی
هنوزفاصله هست بین ما چه راه زیاد
تمام هست مرا غرق می کنی محتاج
ونیست می کنی ام درخودت . اه زیاد
توراندیده ام اما شنیده ام خواندم
ودیده ام که دخیل تو ند سپاه زیاد
توراشبیه همه هیچکس چه باید گفت
تونیستی نه شبیه گدا نه شاه زیاد
تمام حال وهوای مرا پرازاضداد
نموده ای چه کنم ای رفیق راه زیاد
عجیب قصه بی سروته ای شده است
حکایت من وتو درمسیر چاه زیاد
همیشه آمده ای پیش من عزیز دلم
شدی تو روشنی هرشبم چو ماه زیاد
شکسته ام چقدرپشت هم ولی هربار
نشسته ای توکنارم پشت من پناه زیاد
هنوز هم که هنوزست کنارفاصله ها
به داد دل برسی خوب بانگاه زیاد
چراغ راه منی روزوشب دمت هم گرم
رها نکرده مرا باهمین گناه زیاد
قشنگ و ناز وصمیمی نشسته ای با من
رهانکرده مراباز به اشتباه زیاد
مرابگیردرآغوش مهربان خودت
چقدرخسته ومحتاجتم آه زیاد

بهداد ذاکریان