چه بی انتهاست شعاع کوه

چه بی انتهاست
شعاع کوه
در آغوش آفتاب
وقتی
دست هیچ سایه‌ای
به پرتگاه دره نمی رسد


فاطمه_امینی

در مهربانیِ نگاهت

در مهربانیِ نگاهت

ذوب می شود یخ احساسم

با تو می توان آسود

در انتهای راهی که

به بن بست رسیده است

و بالا رفت از دیوار روزمرگی ها

و نترسید از آنچه پشت دیوار است!


فریبا عرب نیا

خبر خوب این است که روزی کسی می‌آید...

خبر خوب این است که روزی کسی می‌آید...
در میان روزهای خاکستری‌تان!
دست هایتان را خواهد گرفت؛
گرمتر...
صمیمی تر
و هزار بار عاشقانه تر...
کسی که شبیه به آفتابِ
بعد از یک روز برفی،
به تن روزهای سردتان میچسبد
کسی میاید از جنس محبت که مرهم تمام زخم هایتان میشود
و تمام ترس و کابوس هایتان را در آغوش آرامش حل خواهد کرد
کسی خواهد آمد برای ساختن دوباره ی شما که من آن شخص را معجزه ای از طرف خدا مینامم...

 سحر رستگار

هرچه بیشتر دوست بداری

هرچه بیشتر دوست بداری
کمتر می‌اندیشی
در راه عشق می‌بایست
همه‌چیز را به فراموشی سپرد


« لوئیجی پیراندلو »

جاده هاى بى پایان را دوست دارم

جاده هاى بى پایان را دوست دارم
دوست دارم باغ هاى بزرگ را
رودخانه هاى خروشان را
من تمام فیلم هایى که در آن ها
زندانیان موفق به فرار مى شوند
دوست دارم
دلتنگ رهایى ام
دلتنگ نوشیدن خورشید

در من یک محکوم به حبس ابد
پیر و خمیده
با ذره بینى در دست
نقشه هاى فرار را مرور مى کند

رسول یونان

گر خشت من و تو

گر خشت من و تو
از گل و خاک است
هر کجای این جهان که باشم
می روید روزی درختی از تن من
چه انبوه زیبایی
از بذرهای خفته در خاک
من از ارزش بی ارزش خود گفتم
حتی از کمترین بذر
روزی گلی خواهد روئید
تا تو تماشایش کنی


علی ابرم

عجب سکوت بلندی ، عجب تب سردی

عجب سکوت بلندی ، عجب تب سردی
عجب حدیث غریبی ، حکایت مردی

تو رفته ای که نیایی و حسرتم این است
نه می شود که بمیرم ، نه اینکه برگردی


نیلوفر جهانگیر

ارتفاع خواستنت

ارتفاع خواستنت
از قامت انتظار من بلند تر است
طلوع کن
قلبم
آماده ی ظهور یک اتفاق روشن است

زیتا رضایی