من انتظار وفا داشتم ؛ برای همین ...

من انتظار وفا داشتم ؛ برای همین ...
تو را که دوست کم نداشتم ؛ برای همین ...

شکست قلب من از دوری ات هزاری و چند ...
هنوز مانده به جانم ترک برای همین

کنار آب که از تشنگی نمی پرسند
توئی که غرق خودی تشنه ای برای همین

دلم گرفته ازین عالم حساب و کتاب
کتاب نیمه رها کرده ام برای همین

به عشق می کنی نگاه چون تو بر منِ من
نگاه می کنم به تو .. به تو .. برای همین

خیال کرده ام که ما چو ماه و خورشیدیم
و می رسیم به هم چون که ما برای همیم.

شاهین جوانی

که سرنوشت اگر سمتِ تو راهی می کرد ..

که سرنوشت اگر سمتِ تو راهی می کرد .. اگر که عشق به من نیم نگاهی می کرد ..
نبود طاقتِ اینم که از تو دل بکنم دلم تواند همین یادی از تو گاهی کرد ..
به اتفاق چو پیدا شدی جهان نگذاشت
چه ساده گم شدنت را هم اتفاقی کرد ..
رسید وقت نبودم نبود راحتِ جانم رسید دل به زبانم که تا گناهی کرد
خراش داد زخم رفتَنَت گدایِ تو را نشانِ زخم تو اعلامِ پادِشاهی کرد ..!
تمام عمر اگر بی وفائی ام کردند فدای لحظه ی آنم که او وفا میکرد ..
شاهین جوانی

افسوس عشق از یادِ آدم نمیره

افسوس عشق از یادِ آدم نمیره
که یادِت گرفتم .. که یادم نمیره

فراموش کردم تمامِ خودم را
چرا دستِ عشقِ تو به کم نمیره

در آغوش کردم تو را در خیالم
چرا جایِ تو از خیالم نمیره ؟

من افتادم از چشمهای تو وقتی
که از عشقِ تو خواست گریم بگیره

تو رفتی و من روی تو چشم بستم
مبادا که آهم سراغی بگیره ..

شاهین جوانی

وقتی که شعر ها نمیرسند به داد من

وقتی که شعر ها نمیرسند به داد من
ببار غم که خوشم من به همین ازدیاد غم

به من که فکر میکنی ... به تو .. فکر میکنم ..
هنوزم عاشق منی ؟ هنوز عاشق توام ...


تو را خیال میکنم .. خیال ذوق میکند ..
که میرسیم .. لاجَرَم .. در خیال .. ما به هم ..

از عالَمی .. به غیّر تو چیزی نخواستم ..
راضی شنیده ای که حریصی شود به کم ؟

زیبایی آنقَدَر که اگر بی وفا شوی
جرأت نمیکنم که به تو بی وفا بگم !

شاهین جوانی