من باختم این زندگی را در قمار درد

من باختم این زندگی را در قمار درد
قلب شکسته بی پناه در اختیار درد

مانده به روی این دل ِ تنها کمی باور
از داستان عشق تو در روزگار درد

آشفته ام آشفته از تنهایی و‌ حسرت
از هر طرف مانده دلم زیر فشار درد

ای کاش یک لشکر شود همدرد ِ این عاشق
شاید شوم پیروز ، من در کارزار درد

صدها خراش عمقی ِ پُر درد دارد دل
حالا شده قلب شکسته شاهکار درد

وقتی که رُخ نمدار غربت گَشته طولانی
این عشق در ذاتش نبوده ریزه خوار درد

حالا که عمرم رفته چیزی نیست جز حسرت
انگار گشته این دل ِ من بیقرار ِ درد


فریما محمودی

جاده بی تو پر ِ از هول وهراس است عزیز

جاده بی تو پر ِ از هول وهراس است عزیز
با تو لبریز ز بوی گل یاس است عزیز

وقت دوری ز تو و عطر نَفَس ها و تنت
یاد تو بر تن من مثل لباس است عزیز

از نبود تو و آغوش تو بر هم ریزم
جنگ این درد همان رزم حماس است عزیز

لحظه ی اوج‌ وصال تو پس از آن دوری
چشم‌ و‌ گوشم به در و با تو شناس است عزیز

من و دل کندن ِاز عشق تو در این دوران
حکم ِدیوانگی و شِبه ِ قیاس است عزیز

با همه مشکل و بی خوابی و حسرت اما
باز دربست ِتو این هوش و حواس است عزیز

تا تو را دارم و این نعمت عشقم باقی است
کار من در همه ی عمر سپاس است عزیز


فریما محمودی

بی فکر تو در سینه که بانگ جرسی نیست

بی فکر تو در سینه که بانگ جرسی نیست
یک ثانیه با عشق تو که بوالهوسی نیست

این سینه ی انباشته از عشق تو ای یار
بر روی همه بسته و غیر از تو کسی نیست

هر روز قدمگاه تو با دیده بشویَم
افسوس غبار ره کوی تو بسی نیست


هر چند که عمرم به تمامی به غمت رفت
در راه تو اندازه بال مگسی نیست

گفتی که به اندازه ی عشق تو نباشم
تنها شده دل غیر ِ تو فریاد رسی نیست

بی نام و نشانت به چکاری بخورد دل
آزادی ِ با هجر تو مثل قفسی نیست؟

یا عشق تو یا هیچ ، به دنیای بجز این
در دل دگرم آرزوی یک نفسی نیست

گر عشق نباشد غم دنیا به چه ارزد
انگار زمین مُرده و جز خار و‌خسی نیست

در شهر همه عاشق و معشوق گرفتند
خالی شده از مردم و دیگر عسسی نیست

دلدار  ِ سبک پای  ِ پُر از عشوه نیامد
غافل که در این سینه عاشق هوسی نیست

بر چهره بینداخت یکی روسری خویش
حاشا که در این دیده خبر از قبسی نیست

بگذار بیایند و بگویند که اینبار
در راه نجات من و عشقم فرسی نیست


فریما محمودی

ز خاطرات قدیمی گذر که راحت نیست

ز خاطرات قدیمی گذر که راحت نیست
به جان زخمی عاشق ره ِ ملامت نیست

قدم زده دو سه بار از ره محبت ، عشق
به جای پای عزیزش ، گذر غنیمت نیست

نگاه ِ من پُر ِ حسرت شده است بر رویت
که دور می شوی از من وَ این سعادت نیست

نشسته ام به خبرهای صدر هر روزه
نداده ای تو جوابم که این رفاقت نیست

و خانه ای که ز پایه شده است ویرانه
بخوان تو فاتحه امیّد بر مرمت نیست

درون خاطره هایم تَنِش شده پُر رنگ
شدم خراب فراقت ، دلم سلامت نیست

شبیه فرد مخالف به هر چه قانونم
برای روح خرابم کمی لطافت نیست


فریما محمودی

اگر هر بار من از خاطراتم با تو پرسیدم

اگر هر بار من از خاطراتم با تو پرسیدم
بدنبال فقط یک لحظه از آن عشق جاویدم

شبی وقت طلوع چهره ات در زیر نور ماه
ازین عشق و‌ پریشانی و سختی ها چه ترسیدم

مرا فکر نبودن در کنارت سخت آزرده است
ولی در عاشقی با تو دچار حس  ِ تردیدم

به آینده امیدی نیست تا پیدا شود راهی
چه می گردد شَوی مرجع برای حکم تقلیدم

مرا این زندگی گشته سیاه و سرد و طوفانی
بِشو سیاره ی امید و نوری شِبِه خورشیدم

مرا آهنگ تلخی هست در گوشم که می گوید
منم یک فرد زندانی که انگاری به تبعیدم

برای اندکی فرصت کنارت زندگی کردن
به روی تلی از مشکل ، صبوری کرده ،خندیدم

نمی دانی به روی خاطرات تلخ و غمبارم
شبیه ابر بارانزا همیشه سخت باریدم

شبیه نقشه ی راهی ، مثال مقتدای کل
زمانی که کنار کوهی از اندوه خوابیدم

کنار مَحکَمه تنها ، فقط با فکر آزادی
به شبهای سیاه و سرد چون یک ماه تابیدم

اگر فرصت بدست آرم در این جولانگه عصیان
به فکر یک گذرنامه که دارد مُهر ِ تمدیدم


فریما محمودی

مانده ام در پس این کوچه که یاری برسد

مانده ام در پس این کوچه که یاری برسد
عشق مه چهره و گلگونه عذاری برسد

گوش بر حلقه ی درگاه نهادم تا دیر
تا که درمان شود این زخم هَزاری برسد

دل که وامانده شد از دوری ناهنگامش
منتظر مانده که از راه نگاری برسد


چشم ها خیره به رَه تیره شد از غیبت او
سالها می گذرد تا که دچاری برسد

حکم این راه نباشد به سر و پا بروی
چون که یوسف بشوی عاشق زاری برسد

این هوا تشنه این است که با او باشد
کاش باران بزند روح بهاری برسد

عاشقانه بِنِشینم به سر کویش تا
از هوای ره او  گرد و غباری برسد

در ره عاشقی ام ترس من این است مباد
غیر ِ من پای نگاری به کناری برسد

فریما محمودی

با تمام ثروتت اصلا تو قارون نیستی

با تمام ثروتت اصلا تو قارون نیستی
عشق من را واله و شیدا ومفتون نیستی

گفته ای حال مرا می دانی و وابسته ای
دوستم داری تو اما شکل مجنون نیستی

روی دریای مصیبت در سقوط حتمی ام
نقشه ی راهی که خیلی صرف مقرون نیستی

هی قسم هی آیه از عشقت برایم میزنی
شاهدم بر مدعایت ، لیک هارون نیستی

بر سر راهی که بِنشَستی دگر زاری مکن
بهر اثبات فداکاری که مدیون نیستی

گر چه در ذهنت گذاری تاج عشقی بر سرت
قهرمان داستان خود همایون نیستی

تلخ بودی وُ محبت من ندیدم سالها
عاشقی؟ باشد هر آنچه بودی اکنون نیستی


فریما محمودی

در برگ برگ خاطرم نقشی ز تو هست

پائیز دارد می‌رود جای تو خالیست
این رنگ‌ریزان می‌رود بی تو‌ چه حالیست

در برگ برگ خاطرم نقشی ز تو هست
آخر دلم اکنون چو تقویم جلالیست

بر قلب من جاری شده این حس اگر تو
باشی کنار من، غمم در خشکسالیست


آمد صدایی ، سر به پا گوشم من امروز
حتما خیال ِعشق ِ من در این حوالیست

جاری شده در جسم و جان من همین عشق
رنگ رُخَم عریانتر از گلهای قالیست

واکرده ام از روسری ِخود گره را
آماده ام هر چند دیدارم خیالیست

اصلا نمی گنجد دلم در کنج سینه
انگار  پیراهن دچار یک چگالیست

دورم ز عشق خود وَ تنها در شبی سرد
دیوانه گشتم ، عقل و دل حالی به حالیست

فکری شده ، تا انتهای درد رفته
انگار دیوانه شده دل، لاابالیست

گفتم زنم بر سنگ این چینی ِ دل را
تا عقل او کامل شود ، دیدم سفالیست

فریما محمودی

هی غزل گویم‌ بپوشانم‌ غمی محبوس را

هی غزل گویم‌ بپوشانم‌ غمی محبوس را
داغ ِ در دل می‌کُند افزون ره افسوس را

هجر او اندازه‌ی قلبم نبوده هیچوقت
لاجرم هر دم نوازد کوبه اش ناقوس را

حجم اندوه از دلم سر ریز گشته ای خدا
کاش آید او‌ ز در ، پایان دهد کابوس را

وقت طغیان ، سیل اشک از دل بَرد آرامشم
ذره ذره می‌چِشَم این درد نامحسوس را

هرگز از راه ملامت بر نمی‌گردد رقیب
جور ، عاشق می‌کِشَد یک‌ پرّ آن طاووس را

چشم‌هایت نور می‌بخشد به جانم ماه من
جان به قربانت بیا ، روشن کن این فانوس را

فریما محمودی

تو در اوج نگاهم جامی از جمشید خواهی دید

تو در اوج نگاهم جامی از جمشید خواهی دید
بر این عشق اهورایی بسی امید خواهی دید

اگر چه راه پُر هجر و فراق و درد و ناکامی
ولی در انتهایش پرتو خورشید خواهی دید

به چشم مادران  ِ پُر امید از رویش فرزند
کمی از ابر شادی را که می بارید خواهی دید

در این شبها که می تابد سیاهی ، ترس و نومیدی
تو درسی از دلی که سخت می لرزید خواهی دید

از این گل واژه ها رنگین کمان عشق می خیزد
چنان که در کنارش مامنی جاوید خواهی دید

رَوَد حجم سیاهی از رخ خورشید و سر انجام
به زیر پرتوش هر روز خود را عید خواهی دید

فریما محمودی