ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
خودت رادوست داشته باش
تاازدیگران متنفر نباشی
این کارمشکل ترازآن است که
دیگران دوستت بدارند
سید حسن نبی پور
پاییز
متولدمی شود
دربستری از رنگبرگها
مثل غروبی
دردام آفتاب
سیدحسن نبی پور
بایک فنجان چایی تلخ
می توان مست شد
شرط تنها ، بودن توست
سید حسن نبی پور
از آن زمان
که پیکر بی جانت را
غرق در خون دیدم
و در غروبی دلگیر
به خاکی سرد سپردم
غم سراسر وجودم را گرفته ست
از شاخه های احساسم
غم می چینم
لبخند بر لبانم خشکیده
و شاد بودن برایم رویا شده
کاش قاصدکی از راه برسد
تا شکوه شادی و لبخند
بر لبانم بنشاند
و مرا به زندگی امیدوار سازد.
سید حسن نبی پور
لب دریا نم نم باران
تنگ غروب دل تنگ من
کاش که پیدا بشوی
سید حسن نبی پور
ازچشمان آسمان
انتظارسرک می کشد
رسیدن بادکنکهارا
درمیهمانی
ماه وستارگان
سید حسن نبی پور
بربلندای درخت
آویزان شددوربین
درگذر زمان
تاثبت کند
لحظات زندگی را
سید حسن نبی پور
فراخوان داده
به عشق
قلب پراندوه ام را
نویدمی دهد
مرگ احساس را
سید حسن نبی پور
قرارمان
در کافه ی جنگلی
میان درختان سربه فک کشیده
ساعت صفر
من باشم وتو
بامهر دردل
سر بگذاریم بربالش عشق
ایمن به شانه ات
درم آغوش بگیرمت
وبافریاد دوستت دارم
این عشق
بوسیدن دارد
باطعم
عسلِ لب هات
سید حسن نبی پور