ما در ظلمت‌ایم

ما در ظلمت‌ایم
بدان خاطر که کسی به عشق ما نسوخت
ما تنهاییم


چرا که هرگز کسی ما را به جانب خود نخواند
عشق‌های معصوم ، بی‌کار و بی انگیزه‌اند
و دوست داشتن


از سفرهای دراز تهی‌دست باز می‌گردد 
دیگر
امید درودی نیست 
امید نوازشی نیست 

احمد شاملو

به جست و جوی تو

به جست و جوی تو

در معبر بادها می گریم

در چار راه فصول؛

در چارچوب شکسته ی پنجره ئی

که آسمان ابرآلود را

قابی کهنه می گیرد.

احمدشاملو

شما که زیبائید تا مردان زیبایی را بستایند

شما که زیبائید تا مردان
زیبایی را بستایند
و هر مردی که به راهی می شتابد
جادویی لبخندی از شماست
و هر مرد در آزادگی خویش
به زنجیر زرین عشقی ست پای بست
عشق تان را به ما دهید
شما که عشق تان زندگی ست
و خشم تان را به دشمنان ما
شما که خشم تان مرگ است

آیدا...!

آیدا...!
این که مرا به سوی تو می کشد
عشق نیست، شکوه توست؛
و آنچه مرا به انتخاب تو برمی‌انگیزد،
نیاز تن من نیست،
یگانگی ارواح و اندیشه های ماست.

احمد شاملو

من با تو،

من با تو،
رویایم را در بیدارى دنبال می‌گیرم...

احمد شاملو

تو طلوع کردی و عشق باز آمد،

تو طلوع کردی
و عشق باز آمد،
شعر شکوفه کرد
و کبوتر شادى بال زنان بازگشت؛
تنهایى و خستگى بر خاک ریخت.

احمد_شاملو

تو را دوست می‌دارم.

روزی که با تو از عشق خود گفتگو کردم، امیدوار بودم دریچه تازه‌یی به‌ روی زندگی خودم باز کنم.
پیش از آن، همه‌چیز داشتم به‌ جز تو!
آنچه مرا از زندگی مأیوس کرده بود همین بود که نمی‌توانستم قلبی به صفا و صداقت تو پیدا کنم

که زندگی مرا توجیه کند؛

که دلیلی برای زندگی کردن و زنده بودن من باشد. حالا من از زندگی چه دارم؟ به جز تو هیچ!


تو را دوست می‌دارم.
تو عشق و امید منی.
بهار و سرمستی روح من هنگامی است که گل‌های لبخنده تو شکوفه می‌کند.

احمد_شاملو ❤

شهر من رقص کوچه‌هایش را بازمی‌یابد

شهر من رقص کوچه‌هایش را بازمی‌یابد

هیچ کجا،
هیچ زمان،

فریاد زندگی بی‌جواب نمانده است...

#احمد_شاملو

گر بدین سان "زیست" باید پَست،

گر بدین سان "زیست" باید پَست،
من چه بی شرمم
اگر فانوس عمرم را
به رسوایی نیاویزم،
بر بلند کاج خشک کوچه‌ی بن بست...

احمد شاملو