همسرم، آرام جانم، در نگاهت گم شدم

همسرم، آرام جانم، در نگاهت گم شدم
چون دعایی عاشقانه، در دل مردم شدم

با تو هر شب ماهتابی تازه دارد آسمان
از میان برکه ها من چشمهٔ ی زمزم شدم

چون نسیمی در عبور از باغ رویاهای تو
عطر تو در سینه‌ام پیچید و من محرم شدم


هر چه را دل خواست از دنیا، تو بودی بی‌دریغ
در کنار نام تو، دور از غم و ماتم شدم

همسرم، با تو بهارم بی‌زوال و بی‌زوال
با تو در آئینه‌ی جان از خودم هم کم شدم

محمدرضا گلی احمدگورابی

در وطن خانه ندارم

در وطن خانه ندارم
در تنم آرامش
چشم‌هایم شوره می‌زایند
درون سینه‌ام
دلشوره طوفانی است بی پایان

خنده‌ای
بر ساحلِ لب‌های خشکم
می‌زند موج
که شاید مرحمی باشد
برای این ترک‌های سکوت!
اما صد افسوس
که سیل حرف‌های در گلو گندیده
آتش می‌کشد زخمی
که از دیروزها با ماست

درون ذهن بیمارم
قابِ دلگیری
به میخ خاطره
بَر دار حسرت می‌کَند جان
و تصویری
از شادی
ولی بی رنگ و ماتِ
چشم‌هایی
اسیر بهتِ بت‌های تبر در آستین
مشغول مهر بی دریغند...!
میانِ سایه ها با روشنی
در جنگلی خاموش
زیرِ خیل خاکستر!

کدام راه راه است و کدام راه بیراه
کدام یار یار است و کدام یار بار
قطار خنده‌های کودکانه رفت
وقتی میان کافه‌ها
فنجان به فنجان
طعم لب‌های تو را با نیمکت‌ها
مشاعره می‌کردم
بی آنکه بدانم سال‌هاست
یاد مرا
روی ایوان مدائن چشم‌هایت
به حراج بادهای موسمی سپرده‌ای

مثل بادبادکی در اسارتِ
سیم‌های برق
رها...
رها...!!
پوسیده
در شمارشِ روزهای پاره پاره
میانِ شب‌های بی انتها

مهدی بابایی راد

روزگاری چشم من با چشم او دیدار کرد

روزگاری چشم من با چشم او دیدار کرد
روزگار ،بختِ خواب آلودِ من با او را بیدار کرد

سرخوش و مست و خروس خوان در بهار
این دلم را فارغ از ناز و ادایِ یار کرد

چند روزی مانده بودم بی طبیب ،
نسخه ی ما را چنان تیمار پیچید این حکیم

من که معتادِ نگاهِ یار ابرو مشکی ام
راهی ِ کویِ نگارم ،بی شیله پیله ام

من برایش کوله باری از محبت داشتم
کوله بارم را گرفتُ و بارمن لیچار کرد

من که مات بودم چرا با این که عاشق بوده ام
با دلم اینگونه کردو مرا درگیر ِ این پیکار کرد

بعد از آن داستان ،دِگَر این زندگی، زیبا نشد
او مرا از یاد برد و زندگی را بر دلم آوار کرد

شاعری همچون خودم بر من گذر کرد این چنین آهسته گفت :
بایدت بعد از خدایت تکیه بر دیوار کرد

سپیده امامی پور

سروده ای که به گرما خنک نسیم من است

سروده ای که به گرما خنک نسیم من است
سروده ی پر پرواز یا کریم من است

غمی است در همه عالم، سفیر راه نجات
غمی که از همه دل ها، فقط مقیم من است

چو گفت: "اختر شب های بی فروغ منی"
به خنده گفتمش "این نور از قدیم من است"


ز شیخ بادیه پرسیدم " این چه سر مگو است؟"
که هر کجا نروی راه مستقیم من است؟

اگر تو خود به بهشت برین وطن کردی
چکارت ای پدر پیر با نعیم من است؟

سید علیرضا یزدانی

نشان ملی و‌ اصالت

نشان ملی
و‌
اصالت
بیشتر
حق
و
شایسته
برنج
و
فرش
ایرانی است
چرا که
به آیین
و
رخت
و
زبان
غیر
ایرانی
در نیامدند !!


پرشنگ بابایی

کهکشانی در خیالم دارم

کهکشانی در خیالم دارم
با ستاره هایی قد و نیم قد،
صف کشیده بر سفره ی آرزوهایم.

سیاره ای در دلم دارم،
با قمر های هلال و رنگ رنگ،
گرداگردم حلقه زده اند.

تن من، جهانی‌ست
در انتظار:
کشف شدن،
فتح شدن،
و تسلیم شدن
در برابر چشمانت.


پریا زند

بی قرارت می شوم، وقتی قرارم میشوی

بی قرارت می شوم، وقتی قرارم میشوی
تا که از پائیز می گویم، بهارم میشوی

آسمان را می شکافی، اَبرها را می بری
در دلِ شب، روشنایِ شامِ تارم میشوی

بارها رنجیدم از سوزِ زمستانهای سرد
غافل از اینکه توهستی برگ و بارم میشوی

دل بُریدم از همه دلبستگی ها چون تو را
در نهان دیدم که عشقِ روزگارم میشوی

ساکت و آرام می گویم که دنیا نشنَوَد
عشقِ بی همتای من،، روزی نگارم میشوی

لحظه هائی که تو را خواندم میانِ هر غزل
در دلِ ناباوری دیدم که یارم میشوی

آسمان می بارد و آرام تر از رقصِ باد
می رسی آرامشِ این قلب زارم میشوی

گرچه امشب خط خطی هایِ دلم بی انتهاست
دانم آخر، روزِ محشر، اعتبارم میشوی


معصومه یزدی

نخل‌ها در باد صحرا می‌سرایند از سرود

نخل‌ها در باد صحرا می‌سرایند از سرود
آفتابِ داغ اما سایه دارد در وجود

بافق از دل با محبت قصه‌ها دارد نهان
کوچه‌ها چون خواب شیرین می‌برندم در خمود

مسجدش آرامش جان، آیتی از سادگی
رد آن وحشی، گذرگاه خیال و نقش رود

هر در و دیوار آن گویی سخن دارد هنوز
با نسیم گرم ظهرش، دل سبک بال از شهود

شهر نخل و آفتابی، جلوه‌ای از عشق پاک
می‌درخشد در دل صحرا چو ماهی در سجود


محمدرضا گلی احمدگورابی