در محفل شمع نقل سوختن پروانه است

در محفل شمع نقل سوختن پروانه است
شمع می سوزد ولی پروانه در افسانه است
شمع را گفت اشک ریزان شبی پروانه ای
حال خوش دیوانه را در بر دیوانه است

عبدالمجید پرهیز کار

ابرها فانوسمان را دزدیدند

ابرها
فانوسمان را دزدیدند
گلدان‌های پشت پنجره را شکستند
و غبار اندوه را
بر تار و پود گلیم‌هایمان گره زدند
نگاه کن
وزش پنجه‌ی آب‌های تاریک را
بر گلوی ستارگان
و آن سوتر ملخ‌ها
چگونه
گیسوان بید را به باد می دهند
ما هم جا افتاده‌ایم
پشت لبخندهای سنگی
در تنهایی ژرف و
کنار بی‌راهه‌ی سرگردانی
تن می ساییم
به آتش نوازش باد
نفرین بر ترس
نفرین بر اندیشه‌ی کور
از پا انداخته آواز کوچه را
به تماشای چه نشسته‌ای
بلند شو کاج‌ها را صدا بزن
بگو دست به دست کنند
خورشید را
بکشند بر بوم حیاتمان
تا نسوخته خانه از تاریکی


مرضیه شهرزاد

در جان و دل یخ زده ی من چه نشاندی

در جان و دل یخ زده ی من چه نشاندی
بر جلد کتاب ام چه نوشتی و چه خواندی
تا حوصله را از من دل خسته گرفتی
بی مایه در این عصر به انفاس کشاندی
خواننده ی آواز بلندم، شب قدر است
تا باز بر این جمله ی بی پرده چه راندی
شاید مثل مرد خدا بوده و خوانده است
این واژه ی بی رنگ تکلم که دواندی
بر یاسمن لحظه قراری تو بیفشان
آن لحظه که پر بود از آن توبره ی گاندی

وابستگی آن جاست که خمیازه ی دنیا
دل برد و روان ساخت وجودی که رهاندی
تا از رخ صحرا تو غباری ننشانی
پیداست که معنای سعادت نچشاندی

حسین احمدپور

تو در بالا و من پایین ، نشسته رو بروباتو

تو در بالا و من پایین ، نشسته رو بروباتو
تو در عرش برین و من  ، زبان در گفتگو با تو

طراط مستقیم ات را ، خطی ممتد کشیدی
ومن‌با  قل هوالله ات، قرائت با وضو باتو

مراد از سورهای روشنت ، پرواز بی پر بود
ومن با دستهای خسته ام ، در جستجو با تو

نمیدانم چگونه ، در چه حالی ، دل زما بردی
ولی این دلربایی ، عقده هایی ، تا گلو با تو

سر شب ناز میاری ، سحرگه شوق می باری
صلات ظهرسالاری ، وَما در های هو باتو

مجازی عاشقی کردم ، میان دلربایانِ خوش
حقیقی دوست تر دارد ، دل بی آبرو باتو

نظر خوش میشود باتو ، سفر خوش تر بکوی تو
چه سودایی ست در این دل ، که دارد آرزو باتو

دلم‌ تغییر میخواهد ، سرم تفسیر می داند
لبم تحریر می خواند ، بگوید مو به مو باتو


محمد توکلی

نمی دانم خواب بودم یا که بیدار

نمی دانم خواب بودم یا که بیدار
پریشان حال بودم یا که سالم و هوشیار
رویایی خوش
رویای یک ترانه
روحم را نوازش می داد
و من آرامش ناشناخته ای
را احساس میکردم

رویای یک ترانه
شاید برای جمعی زودگذر باشد
شاید هم از واقعیتها به دور باشد
ولی برای من اسی معنای دیگری دارد
میتواند ترانه ای برای آزاد زیستن
یا که گذر از غم و درد
یا گشایشی برای باز شدن دری
و راه رهایی و
جاودانه زیستن
و یا صلحی جاودانه باشد
ترانه
ترانه است
ولی مفهوم آن برای افراد
متفاوت است
هر شخصی برای خود میتواند
رویای یک ترانه را تلخ و یا شیرین کند
و یا راه زندگی اش را
با ترانه ای خوش یا که غمگین کند
میتواند
خوابش را آنقدر برهم زند
که حتی  روحش
از هر ترانه گریزان شود
حتی میتواند
با جسم و روح خود یکجا
با آرامشی خوش سازش کند
تا بتواند
دری بسوی دانش هستی باز کند
رویای یک ترانه
میتواند جهانی را از خواب مرگ بیدار کند
و هوشیار و استوار
وارد کارزار این روزگار کند
اگر نوازش ترانه به عمق روح برسد
میتواند
با نوایی آرامش بخش
خود را وارد قلبهای بیدار
یا که بخواب رفته  کند
به راستی که
هرشخصی خودش آهنگ و ملودی
رویای ترانه را میسازد
ولی من بدنبال راهی هستم
فراتر از این راه
تا آهنگ  رویای یک ترانه را
با صوتی بلند
و در بیداری کامل
میان جهانیان پخش کنم
نوع آهنگ و ملودی
نور و تاریکی را
معلوم کنم
تا که این کابوس هزاران ساله
را رشته ، رشته پاره و بر ملا کنم
و بگویم
ما نسل بشر
فقط در خط اول ملودی یک ترانه
صداها و رنگها را  شناخته ایم
و خود را آلوده به همان خط کرده ایم
و با اینکه خود را بیدار و هوشیار می دانیم
ولی همواره در انتظار شنیدن آهنگی خوش
در خواب و بیداری
به گرد خود چرخیده ایم
برای همین است
که من میخواهم
آهنگ ترانه ای را
از عمق های بخواب رفته روحم
بیرون بکشم
و ملودی ترانه ای را بنویسم
که در آن رنگها معلوم و
از خواب و بیداری جدا گردد
و همچون نوایی آسمانی ماندگار گردد
فقط کافیست که
با ترانه سرایان نا اهل ننشینیم
و
خود را آلوده به آهنگ و
ترانه های آنان نکنیم
ترانه
اگر در راه وصل دلها باشد
چه در خواب باشیم
یا که بیدار
ما را در میان طوفان نابرابریها
بادوام و استوار می سازد
رویای  یک ترانه
تا ابد ادامه دارد و
ما رهگذری خاموش بیش نیستیم
پس بیایید

دوستت دارم ولی اصرار را توبه کردم

دوستت دارم ولی اصرار را توبه کردم
عاشقی کردم ولی انکار را توبه کردم

هر کجا ابراز کردم مسخره ها شدم من
عاشقی کردن به غم بسیار را توبه کردم

عشق او در گوشه قلبم بود هرگز ندیدش
از گناهی عاشقی این بار را توبه کردم


یاد دلبر می دهد هر روز آزار من را
هر دقیقه بر دلم آزار را توبه کردم

من نمی دانم کجا باید روم تا نباشی
من ولی این عشق ناهنجار را توبه کردم

در وجودم مرگ دل را هر دقیقه که دیدم
بعد آن هر روز غم تکرار را توبه کردم

من فقط یکبار با دل عشق ابراز کردم
هر کجا دیگر نگو اقرار را توبه کردم

سجاد اوسیانی

یاد دارم که شبی عازم میخانه شدم

یاد دارم  که  شبی  عازم  میخانه شدم
همدم ساقی و سرمست ز پیمانه شدم

تا بیاد تو  یکی  جرعه ی  مِی  نوشیدم
بیخود از خود شدم و با همه بیگانه شدم

تا شدم مست و ز میخانه زدم من بیرون
گوییا  در  نظر خلق ، چو  دیوانه  شدم


شد جهان مست ز سرمستی و حال خوش من
در ره عشق تو من، شهره و افسانه شدم

تا پریشان تو گشتم به خودم  می گفتم:
که چه شد، پیشِ تو یک، دلبرِ دردانه شدم

وادی عشق، پُر از خوف و خطر  بود، ولی
در رهت، سینه سپر کردم و جانانه شدم

ای یگانه به جهان ،  ماهِ دلم ، عشقِ نهان
از  غمِ دوریِ تو ،  ساکنِ  میخانه  شدم


نسا قنبری موزیرجی یگانه

اگر می شد تمام مرزها را حذف می کردم

اگر می شد تمام مرزها را حذف می کردم
عناوین غلام و کدخدا را حذف می کردم

تمام کودکان بی سرا را سقف می دادم
بساط غارت و جنگِ بقا را حذف می کردم

برای اینکه دنیامان ترازش صاف تر باشد
تناسب بندیِ شاه و گدا را حذف می کردم

برای پخش فریاد ِسکوت ِبی کسان ِجنگ
به قدر لحظه ای اندک، صدا را حذف می کردم

برای آن همه خونی که در خاورمیانه ریخت
اصول خط کشِ جغرافیا را حذف می کردم

فقط انسانیت را در جهان معیار می کردم
مقام و ثروت و پول و طلا را حذف می کردم

تلاش و باور و ایمان به خود را باب می کردم
امیدِ واهیِ دست قضا را حذف می کردم

اگر می شد به دنیا رنگ نو می دادم و شادی
سیاهی های دنیای شما را حذف می کردم

به این باور شما را می رساندم هرکسی خوب است
به این گونه تظاهر یا ریا را حذف می کردم

برای اینکه هرجا از خدا هی مایه نگذارید
میان مصلحت هاتان خدا را حذف می کردم

همین دنیا جواب خیر و شر را زود می دادم
عدالت در قیامت یا جزا را حذف می کردم

ادب، خوبی زبان اصلی بین الملل می شد
پلشتی و بدی و ناسزا را حذف می کردم

به هر کودک عدالت، عشق، خوبی یاد می دادم
حساب و حفظ تاریخ و هجا را حذف می کردم

سیاهان و سفیدان جهان را صلح می دادم
شبیه خانواده انزوا را حذف می کردم

اگر می شد به زن ها فرصت شاهانه می دادم
حدود جنسیت در هرکجا را حذف می کردم

اگر می شد قوانین شما را عکس می کردم

جهانِ در مسیر قهقرا را حذف می کردم

حمیدرضا گلشن