عشق

تو را در روزگاری دوست دارم
که عشق را نمیشناسند ...

نزارقبانی

.

بگو که از غم عشقت چگونه جان برهانم
چگونه این همه غم را به هر طرف بکشانم


نه پای رفتن از اینجا نه طاقتی که بمانم
چگونه دست دلم را به دست تو برسانم

غلامرضا_طریقی

آزرده از هیچ

آزرده از هیچ
آزرده از همه‌چیز
زخم‌هایی بر صورت داشت
که گویی لبخند می‌زد
ولی در گریبان خود می‌گریست
و بر لبخند خود می‌گریست


بیژن_جلالی

کنون که گردش ایام را ثباتی نیست،

کنون که گردش ایام را ثباتی نیست،
همان خوش است که در عشق بگذرد ایام ...

ملک_الشعرای_بهار

آه مگذار، که دستان من

آه مگذار،
که دستان من
آن اعتمادی که به دستان تو دارد
به فراموشی‌ها بسپارد،
آه مگذار
که مرغان سپیدِ دستت
دست پر مُهر مرا سرد و تهی بگذارد


حمید_مصدق

آه مگذار، که دستان من

آه مگذار،
که دستان من
آن اعتمادی که به دستان تو دارد
به فراموشی‌ها بسپارد،
آه مگذار
که مرغان سپیدِ دستت
دست پر مُهر مرا سرد و تهی بگذارد


حمید_مصدق

تو شبی در انتظاری ننشسته‌ای چه دانی

تو شبی در انتظاری ننشسته‌ای چه دانی
که چه شب گذشت بر منتظران ناشکیبت

سعدی

به دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من

به دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من
که اینان زود می‌پوشند رو در خواب‌های بی گناهی‌ها

و من می‌مانم و بیداد بی خوابی
در این ایوان سرپوشیدهٔ متروک

شب افتاده ست و در تالاب ِ من دیری ست
که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهی‌ها، پرستوها


بیا امشب که بس تاریک و تنهایم...

مهدی_اخوان_ثالث

آشوب به پا می‌کنی در سرزمین تنم

آشوب به پا می‌کنی در سرزمین تنم
من، دیوانۀ چشمان بزهکار تو‌اَم

نازنین لقائی