چـهرهٔ دلگشای تـورا در چـشم آیـنـه نظر کردم
مقصود عـشق و عرفان را زِنگاهی مُیسر کردم
غـنچههای یاس سپیدِ عـشـق در دلـم شکُفت
در بوستان زِعطرخوش ارغوان بیقرار گذر کردم
نفس لبریز شد زِشمیم گـلهـای بـاغ پـردیـس
حتی زِبوسهای برگلبرگ یاسَمین زیبا حذر کردم
بـیـا جـانـا ؛ ای مـهـر فروزندهٔ نـرگس مـستان
زیـن عشق سِتُرگ را سـوگـنـدی مُعـتـبـر کردم
ایآنکه دل سِپردهام چو پری در آسمان آبی تو
صبرم گُسست سان لیلی ؛ مجنون را خبـر کردم
بـازآی بـر بالین یـار ای جـمـله خـشـنـودی دل
مفهوم عــشـق را با هدیهٔ شعرم مُختصر کردم
سیمین پورشمسی
مسیر ابر و باران را رفیق راه می خواهم
بشوق باغ و بستان دلبری همراه می خواهم
میان اینهمه نامهربانی های بی پایان
رفیق عهد و پیمان همدمی اگاه می خواهم
برای انکه در یادم بماند صبح سرمستی
شب تاریک هجران را تبی جانکاه می خواهم
تمام گرگ های این بیابان خوب می دانند
شکوه ماه کنعان را میان چاه می خواهم
هزاران کاروان از واحه های تشنه نوشیدند
علاج درد هجران را از این درگاه می خواهم
نمی دانم چه خواهد شد شب شوریدگی اما
عبور از موج طوفان را به لنگرگاه می خواهم
فضای سینه ام تنگست و سر دیوانه تر از پیش
طلوع بامدادان را به لطف آه می خواهم
مرا با خویش وانگذاز ای مهتاب نور افشان
جواب ناشکیبان را به روی ماه می خواهم
علی معصومی
خـــودت را از نگاهم دور کـــــردی اشک باریدم
و اشعارم بـــــه یـاد چشم زیبای تــــو ریسیدم
میـــــان بــــرزخِ تصمیم مـــانــدم نازنین یارم
ولی بــا خـــــاطره هایت هـــزاران بار رقصیدم
نفهمیدی دلم بعد از تو همچون طفل گریان شد
درونِ کلبـــــهٔ تنهایی ام بـــی دوست نــالیـدم
نمی دانم دلیل قهـــــر کردن را عــــزیـــــز دل
چـــــه شبها با خیال دیـــدن رویت نخوابیـدم
نگفتم ارزشِ این دیــر با یاران خوش و زیباست
دریغـــا گـوش هوشت بستی و رفتی، پلاسیدم
برای مــرهمِ دردم از آن روزی کـــــه تـــو رفتی
بــه اشک چشم و ذوق دل دعـایِ شعر پیچیدم
بـــــرایت طاقتم تـــا شد تمــام روز و شبهایم
بـــه جای غنچـهٔ لبهات عکسی خیس بوسیدم
بـــــه جــای عطر جانت در میــان بازوانِ خود
گـــــلِ پیـــراهنت را دائمــا بــا عشق بوییدم
غـــــرور قـامتم تـــا شد ز داغ دلفریبی هــات
همیشه میوهٔ غــــم از درختِ بـــاغ دل چیدم
گناهم را نمی دانـــم ولی گناهِ تــو حتمی ست
مـــــرا زنـدانیِ خـود کـردی و هـــرگـز نخندیم
مهرداد خردمند
تیشه بر دست می زنم بر سنگ
میکشم دنیایی از هفت رنگ
میدهم دل به بازی قلم و آبرنگ
میکنم خود را ز خود بیخود بیرنگ
رها در صفحه وکاغذی سپید رنگ
میزنم فیروزه در رنگ
می کنم آسمان را خوش رنگ
میسازم لاجوردی بهتر از هر رنگ
میریزم زمرد بر دشت کهربایی رنگ
می کنم سبزه سبزه دشت را رنگ
میکشم گل بوته های رنگارنگ
سرخ سرخاب دختران شهر فرنگ
بنفش بنفشه وگل ارغوانی رنگ
می نشانم یاقوت در حلقه ی زرین رنگ
می فشانم گرد زرین طلا بر سپهر
میزنم غروب را آتشین و عناب رنگ
میزنم سیاهی برقلم مشکین رنگ
میکشم شب با گیسوی دخترکی یکرنگ
می پاشم اکلیل بر طره هایش سیمین رنگ
می کنم جاری نهر نیلگونی در آبرنگ
می چکانم قطره خونی در این آبی آبرنگ
می نشانم در آب ماهی ای گلی رنگ
می نشینم بر تماشای این همه رنگ
می شوم سایه ای پشت آن سیرنگ
میبینم خدا را جلیل و پر رنگ
سایه سیرنگ
خون سیاوش گردنِ آتش نیفتاد
زیرا سیاوش بر طهارت آبرو داد
یوسف برای پاکی ت برهان بیاور
زندان زلیخا را نخواهد برد از یاد
سهراب ها را خنجر دشمن نکشته
از غفلت بابای بی فرزند فریاد
بر چیند از قبرش غبار این نوش دارو
شاید به زخم قلب بابا گردد امداد
هرجا اناالحق شد به ناحق بر سر دار
پایین بیاور گردنش از دار بیداد
تا بیگناهان در زمین آرام گیرند
باید که شستن این زمین از لوث افساد
احمد صحرایی
پرسیدم او را صد هزاران بار اما
این بار هم پیچیده تر گشته معما
داد من و پژواک اصوات و سکوتت
حرف من و تو بوده خارج از سخن ها
آب از سرم بگذشت و چون فرزند نوحم
یعقوب وار اشکم برفته تا ثریا
رویای نیمه شب شده رو و رخ ماه
اما هوا ابریست، من گریان و تنها
دریا مرا پس زد به سوی ساحل غم
گسترده اما بی تحمل بود دریا
من با غمت اما تو با شادی نشستی
این ضدیت در عشق مرسوم است حقا
دیشب طبیبان را بخواندم منزل خویش
تجویزشان زهر است بر دردم مداوا
محمد سبحان مهنام
پنجره ها
با بازوان ِ شکسته شان
درها
با فوارهای از کلمات درهم فرو رفته
و مرگ
در این میانه، مشتری می فروشد
آنجا که کهنه زخمها
خود زخمی تازهاند
و رنج ها
پنهان ترین زوایای رویاهایت را با خنجری از رنج خراشیده اند
آنجا که جامها
درد را تا مغز استخوانت دواندهاند
تنها می توان به روییدن حرفی تازه از دهان رویاها دل سپرد.
لیلا رنجبران
حالِ من بی تو دگرگون می شود
جانِ دل، بی تو دلم خون میشود
بی تو گاهی ناگهان دیوانگی گُر میکند
غُصه های مُستمر همزاد محزون میشود
لیلی دلبسته ی مجنون در رویای من
بی تو دائم بیقراری سهم مجنون میشود
سید احمد میری یوسفخانی