به من تکیه کن

به من تکیه کن
من تو را ای آوای عشق می‌شناسم
تو را مانند شبنم روی برگ گل ها

از دشت سبز و شمیم شالیزارها می‌شناسم
به من تکیه کن

ای زیباترین غزل‌های ناب
مثل نسیم تازهٔ شمال که می‌نوازد

گونه‌هایم را از حریق عشق
تو را من پیوسته در خواب و رؤیا

از سرزمین باران‌های نقره‌ای خوب می‌شناسم

سیمین پورشمسی

مـوج مـژگـان نـیـازِ سـاحـل نـگـاهِ تـوســت

مـوج مـژگـان نـیـازِ سـاحـل نـگـاهِ تـوســت

دِلـبـر خـلوت نـشیـن مَـنـظـرِ پِـگـاهِ تـوســت


هـان شِـکـوفـهٔ الوان ای جـانِ شـاهِقِ عـشـق

شـمع مَحفـل تـویی کـلبهٔ دل پـنـاه تـوســت



مـی‌ سُـرایـمـت ای شـور آفـریـن غـزلِ عـشـق

یــار آرزوی افــقِ طَـلــعـت مــاهِ تــوســـت


سیمین پورشمسی

چـهرهٔ دلگشای تـورا در چـشم آیـنـه نظر کردم

چـهرهٔ دلگشای تـورا در چـشم آیـنـه نظر کردم

مقصود عـشق و عرفان را زِنگاهی مُیسر کردم


غـنچه‌های یاس سپیدِ عـشـق در دلـم شکُفت

در بوستان زِعطرخوش ارغوان بی‌قرار گذر کردم



نفس لبریز شد زِشمیم گـل‌هـای بـاغ پـردیـس

حتی زِبوسه‌ای برگلبرگ یاسَمین زیبا حذر کردم


بـیـا جـانـا ؛ ای مـهـر فروزندهٔ نـرگس مـستان

زیـن عشق سِتُرگ را سـوگـنـدی مُعـتـبـر کردم


ای‌آنکه دل سِپرده‌ام چو پری در آسمان آبی تو

صبرم گُسست سان لیلی ؛ مجنون را خبـر کردم


بـازآی بـر بالین یـار ای جـمـله خـشـنـودی دل

مفهوم عــشـق را با هدیهٔ شعرم مُختصر کردم



سیمین پورشمسی

تو دلدارم شوی؛چَشم نرگس را فدایت می‌کنم

تو دلدارم شوی؛چَشم نرگس را فدایت می‌کنم

لـیلایت شَـوَم ؛ آغوش جان دلگشایت می‌کنم


ای یار من ؛ ای یار من ؛ بازآی زین سَروِ چَمان

می‌خوانمت چو نغمه ای؛دل را سَرایَت می‌کنم


غـنـچه کن در خاطرم ای نوگل میـنای عـشـق

کعبهٔ دل را چو لیلی من شبی ؛ مأوایَت می‌کنم


جانا بیا ؛ جانا بیا ؛ دوری مَکن گـیـسو کَـمـند

تصنیف عشق هرنفس مستان صدایت می‌کنم

سیمین پورشمسی

قصهٔ عشق‌و‌محجوری دوست بس‌خدا‌می‌داند

قصهٔ عشق‌و‌محجوری دوست بس‌خدا‌می‌داند

مَـلال مَـرجـان زِ جور همراز ساقی تنها می‌داند


شـبـنم اشـک جاری زِ گونه‌ام ؛ بـهر نیمهٔ دگرم

شـکوه بـارش زِ فَـلـک دُخــت بـاران مـی‌داند


زیـبـاست گل چون تـرنـم عـشق نوازش گلبرگ

نـاز لالـهٔ واژگـون یــگـانــه بـاغـبـان مـی‌داند


بازآی دلـبـر خوشه چین عشق گم گشته است

زیـن تـسـکین هِجـر ؛ همدرد معشوق می‌داند


دل زِ حــریــم مَــودّت دلدار شایـسـته بـدان

انــدازهٔ عــشـقِ او چـو مــاه سـیمین می‌داند



سیمین پورشمسی

شِکُفتن شکوه عـشق و مژدهٔ شادی میلاد ستاره‌ایست

شِکُفتن شکوه عـشق و مژدهٔ شادی میلاد ستاره‌ایست
روئیدن گُل و نوید آفریده‌شدن فصل بهاران عـشق است

جـاودان بــمان ای بــهتــریـن هدیهٔ گـیتـی
جـشـن بـهتـریـن بـهـانـهٔ زنـدگــی مـیـلاد
عـشق است

سـبز باشی چـون تـکـرار هـر نـو بـهاران
شــکوفه بـاران و شــادی و نـوای ســاز
عـشق است

بـتاب‌ ای خورشید پر‌فروغ ؛ ای مهر جهان‌افروز
مــیــلاد ســرور و جــانـان ؛ بــی هـمتــای
عـشق است

بمان مثل ستاره‌ای درخشان چون‌ستارهٔ سهیل
خُجَسته باد مـیـلاد تو ؛چون ماندگار در سرای
عـشق است

سیمین پورشمسی

بـهـار کـه آمـد دوبــاره بــیــا بــه دیـــدارم دلدارم

بـهـار کـه آمـد دوبــاره بــیــا بــه دیـــدارم دلدارم
ای سَنبُل تـصــویــر دوســتــی و عــشــق
ای رازقی من

باز با شاخه‌های سبز و پُر زِ گل ؛ بـپـیـچ بــر
ستون ایوان خانه‌ام
تـو را دوســت دارم رازقــی ســپــیـد زیـبــای
مــن

دلـتـنـگ تـوام ؛ بـهار چشمانم چون زمـسـتان
بارانی‌ایست بیدارشو
بیا از باران اشک ؛ چون عـشـق سیراب شـوی
رازقی سپید من

بیدار شو از خواب ؛ بـنـمای گـلـهای سپید و
صورتی زیبایت را
یاس سپید من ؛ بیفشان عطر خود در هوای نفس خانهٔ من

بـبـاف از شـاخـه‌های گل زیـبـایــت بــرایـــم
تـاج گـلی
پهن کن تور سپید ؛ بباران گل چـون عـــروس
بـر سَـر من

یــاس رازقــی‌ام ؛ تـابـنـده چــون سـیـمـیـن
دوستت دارم
تو را ای زیبای خفتهٔ رنگین ؛ همیشه هـمـدم
بـمان با مـن

تــو پــیــک شـــادی و نـــوری زِ او ؛ عـطـر
نفس های منی
مُدارا کن بمان زِ گلدان کـنـج ایــوان خانه‌ام
یاسمین ؛ رازقی من


سیمین پورشمسی

من از شهر بارانم

من از شهر بارانم ؛ باران نقره‌ای اش را دوست دارم
کرانهٔ بی انتهای ساحل ماسه ایش را دوست دارم

دشت های زیبایش را چـون پـر از گـلـهـای وحشی
آبشارانش را که می‌جوشد ؛ ازدل‌کوهسارانش دوست دارم

از شـهر بـارانـم ؛ تــبـــلور اعــجــازِ مــوج خروشانش را
رنـگ نـیـلـگون و لاجـوردی‌اش دریـایـش را دوست دارم

پاییز دل‌انگیزش چون برگ درختان زرد و سرخ و قهوه ای
مَـرغـزارانش پــر از پــرنــدگان و غــزالــش را دوست دارم

از شهر بارانم ؛ دامن سـبـز طبیعتـش را پُــر زِ عــشــق
شب های پُر ستاره‌اش چـون سـیـمـیـن فـام را دوست دارم


سیمین پورشمسی

در وصـف گـیتی زیـبـاتـرین تـرسیـم عشـقی چَـشم مـن

در وصـف گـیتی زیـبـاتـرین تـرسیـم عشـقی چَـشم مـن

زِ توصـیف کوه ؛؛ دشـت ؛؛ جـنگل ؛؛ نـاب‌تـرین فـرتورگری چَشم من

زیـبـا‌تـرین نـگاره‌ای در ثَبتِ هر خَـلقِ اثَر
در مَطلَعِ تصویر عـشق و کِبـریا پاک چو آیـنه‌ای چَشم من

چون نوری ؛؛ بــی وسعتـی ؛؛؛
زلال چون آبگینه‌ای چَشم من

مـرحَبـا ای دیـده‌ام ؛؛؛ آفـاق را چون خوش
مَـنظَـری بـِنـگَر چَشم من

بِنگار ای بـنیـان گـر تَـنـدیس عِـشـقُ
زنـدگی

شـهلا بـمان ای زیبندهٔ جـانـا‌آفـرین
ای چَشم من .


سیمین پورشمسی

نـگاهـم بـه آسـمان آبـی بـی انـتـهاسـت

نـگاهـم بـه آسـمان آبـی بـی انـتـهاسـت
نگاهم به جنگل پوشیده در سبز چه غوغاست

سرود شادی پرندگان می‌پیچد لا‌به‌لای درختان
رقص پرستوها و شاپرک‌ها در‌نسیم خنک چه باصفا برپاست

کـنار آبـشار نشـسـته‌ام مـحو تـماشـا
از دل کوه فوران چشمه بی منتهاست


سرزندگی چکاوک‌ها در چمنزار ذوق می‌آورد مرا
نگاهم به بنفشه و شقایق و بابونه هر لحظه تماشاست

سرمست می‌شوم از حیرت این همه زیبایی
بوی گل و سبزه ؛ جـشن قـاصـدک ها چه رؤیاییست

سیمین پورشمسی