سوگند به بوسه ای که در خواب و خیال

سوگند به بوسه ای که در خواب و خیال
از لعل لبت نشاند بر لب تب خال
حالیست میان خلوت عشق و جنون
یک بوسه تورا دوتا گرفتن از خال


محمود رضا کاظمی

کز روز عزل، خاک به تن شد، تبدیل

کز روز عزل، خاک به تن شد، تبدیل
انسان به حیوان شدنش هم شد، تقدیر
یک روز تبدیل شود به هم نوع، دشمن خونی
یک روز ز تقدیر شود، دوست جونی
این بازیه روزگار و پروردگار، نیست
این دست پشت پرده ی گردانندگار، نیست
این خصلت حیوانیه انسان است
این حد قلمرو ز حیوان است
این بیش خواستن و بیش خوردنِ‌ انسان
والله که هست از انسان نماهای‌ ِسیاس ِ همچو حیوان
روزی که شود مرز بی معنی و افکار خاکی
انسان، انسانیتش، فرمان دهد، کره ی خاکی

سجاد شاه مرادی

ما ازاین باده نخوردیم

ما ازاین باده نخوردیم
اما اثراتش باقیست

مستی اثرش در همه اجزای جهان جاریست
درسنگ .درخت .
در موج .دریا .آب
درخون که چنین رنگین است

در سنگ . عقیق، زمرد ،یاقوت
نور در تار وپودش جاریست

در دل که کریستال او می‌شکند
در گفتار قناری ،زرتشت

در صفاتی که محمد ص دارد
در ترازوی علی ع
در نور در دست که تجلی شده در
رگهای درخت
وچوبی که بگیری در دست

اوج مستی زمانی که به حرکت می‌آید
چوب می‌شود مار

وتو باید بگیری در دست

موسی ،عیسی ،هارون
در کوه ،زمین در کارون

در حدید درحنجر در خنجر
که از اسماعیل گلو را نبرید

ولی از یحیی برید سر

آثار خماری همه جا پیداست
نشئگی ،مستی
عشق به تر دستی

لحظه ریختن خون شهیدی به زمین
متبلور شده درآتش نمرود
و گلستان ابراهیم خلیل ع

نشئگی لحظه پس زدن دست فرشته
میان آسمان و زمین

لحظه اعجاز تولد
لحظه بوئیدن گل ،مرگ


مسعود پوررنجبر

نگاهت طعم تلخ قهوه ی ایل قجر دارد

نگاهت طعم تلخ قهوه ی ایل قجر دارد
قشنگیِ تو را کمتر کسی این دور و بر دارد

هوایت را که استشمام کردم بین ابیاتم
پس از آن شاعری کردن برایم دردسر دارد

اگر دقت کنی، در بین بی دردی این مردم
رفاقت با غمِ عشقِ تو تنها یک نفر دارد


سقوطم از بلندای نگاهت اتفاق افتاد
به چشمانت بگو از روزگارم دست بردارد

نهال عشق بودم در کویر سرد و بی احساس
زدم تکیه به دیواری که بر دوشش تبر دارد

مگر دیوانگی ها چاره ی این عاقبت باشد
از این پس منطقی بودن برای من ضرر دارد

یکی را دوست می دارم ولی افسوس از بختم،
تمام شهر غیر از او از این رازم خبر دارد


محمد حسین ناطقی

نگران درد کاشته‌ای‌‌ام

نگران درد کاشته‌ای‌‌ام
که به تیر خورده
و تب و لرزه‌ای
که به تور دروازه بی باوری هایم وارد کردم.
و نگران لباسهای‌ام
که بر روی تیرک دروازه پهن کردم.
در شهرآورد من و روزگار
نگران گلهای نزده ای‌ام
که دغدغه اش از لای خمیازه‌های کفش ها‌یم
تکل شده.
سرمربی احساسات من
بعد از آفسایدی میلیمتری
حالا دیگر
نیمکت نشینی محروم است
نگران خطاهای غیرعمدی
تک به تک شدن‌ها
بطری‌های نیمه خالی
نگران کارت قرمزی ام
که داور زندگی
بی مورد به من داده
درست نزدیک به سوت پایان
در لبخند موذیانه وقت های اضافه
و دوباره صدای سوت قطار اندیشه
و دوباره
رفتن از خروجی ورزشگاه
و لغزیدن
در باور صندلی اتوبوس تیم خیال

بهروزکمائی

رندان همه در فراق تو سوخته اند

رندان همه در فراق تو سوخته اند
آتش شده اند ، گداخته و سوخته اند
رندان نه فقط که سوخته از داغ فراق
عالم همه از خرد و کلان سوخته اند


کلثوم پیکرستان

شبست وشعله میکشد آتشی نهانی دل

شبست وشعله میکشد آتشی نهانی دل
واه وناله سرکند سکوت بی کرانی دل
شرار شعله ای غمش هجوم آوردبه شب
هزار غزل ثبت شود به دفترو دیوانی دل
به گوشه عزلتم کمین گیرفته است غمی
به رنگ لاله سرکنم اشک از فغانی دل
ز دیده خون چکد فراغ به انتظار دیدنت
وسینه شرحه شرحه ازحجربی پایانی دل
نظریات ونقد شما فرهیخته گان سازنده است

عبدالواسع یوسفی

تارموهایت پریشان ؛

تارموهایت پریشان ؛
دوستت دارم ،
ایستاده ام تاباد نیاید.
سیدحسن نبی پور