بیقرارم و دلشکسته ام و کسی زمن خبرندارد

بیقرارم و دلشکسته ام و کسی زمن خبرندارد
دعا ها و اشک های من برای او اثر ندارد

همه شب در انتظارش خوابم میبرد
ولی انگار که او قصد برگشتن ندارد

ای کاش که باور کند حس مرا به خود
کسی که تمام جهان من است و خود خبر ندارد

عاقبت کور شد از گریه کردن چَشمان من
اما لیلای من از حال دلم خبر ندارد

احسان احتشامی

دلتنگى اتفاقِ عجیبى‌ست

دلتنگى
اتفاقِ عجیبى‌ست
گویى خواهى مُرد، اما نمى‌میرى...

جمال‌ثریا

اصلاً به درک ، تو به درک ، من به جهنم

اصلاً به درک ، تو به درک ، من به جهنم
صد طعنه زد این دوست به دشمن به جهنم

گرمازده من ، تیر به دل ، ساده چو مرداد
چایت زده لب بر لب کلمن به جهنم

با کاه خودم وابگذارم که سبک بال
بر باد رود حاصل خرمن به جهنم

چون نیش قسم خورده ی عقرب بچشان از
زهری که کشد ناز تهمتن به جهنم

گفتی که مرا دوست نداری به درک خب
پایان بده این معرکه لطفاً به جهنم

در دست گرفتی چمدان عازم خویشی
شد بار سفر صرف گذشتن به جهنم

پیراهن تنهایی من روی طناب است
آغوش تو را ، تن زده هر تن به جهنم

شیرینی دل دادن ، عسل ، قند ، مربا
دلداده نصیبش شده دل کن به جهنم

شیرین تر از آوازه فرهاد شنیدی؟
فرهاد شده قید عسل زن به جهنم

صد وصله ی ناجور به من می‌زنی و باز
شد مصرع ناجور تو رفتن به جهنم

من ماندم و این شهر خراب و دل پر درد
تو رفتی از این میکده بی من به جهنم

تو رفتی و کم شد غم دلدادگی ام نیز
از زندگی ام سایه ی مردن... به جهنم

دلتنگی اگر سر به سرت خواست گذارد
تو مثل همیشه بگو : اصلاً به جهنم

من شیشه تر از بغضم و این مملکت دل
بی حوصله ، هم‌ضرب شکستن.. به جهنم

از کوچه ی عرفان برو ای قالب یخ ، چون
مانند شد این سینه دقیقاً به جهنم..


عرفان اسماعیلی

پا در جستجوی رد پایی آشنا

پا در جستجوی رد پایی آشنا
لا به لای برف
دو نقطه اش را جا گذاشت تا با شود
و راهش را ادامه داد
هنوز سرگردان بود
که با یی تنها را دید
نکند تو نیمه ی منی ؟ بیا به آغوشم
و اینگونه بود که کلمه ی بابا متن را
پر از بوی نان کرد
و طراوت آب

مهناز عبدی

درگیر چشمان توام ،این اعتراف من

درگیر چشمان توام ،این اعتراف من
دیدی چه کردآن چشم تو با قلبِ صافِ من

این شیشه ی عطرِتنت هرشب چه خواهدکرد؟
با بالش وپیراهن و تخت و لحافِ من

یک تارمویت برتنِ تختم بجا مانده
یک خوشه از آن خرمنت شد اِکتشاف من


نافِ مرا گویا که با سربند غم بستند
سَرمی رودخونِ جگر، از بندنافِ من

شب در تنِ دل می تند،بسیار دلتنگی
با هر فلاکت می خزد روز ازشکافِ من

درجستجوی چشم تو در عالمِ رویام
اما خودت در خواب نازی برخلافِ من

قصه بکند

تا از شب گیسوی تو با شعر قلم زد

تا از شب گیسوی تو با شعر قلم زد
در خاطره اش دست به دست تو قدم زد

در حجم گره خورده ی آغوش تو افتاد
رؤیای خیالش به تو صد بوسه رقم زد

تا غنچه ی لب های تو بر گونه شکفتند
در گوشه ی چشم سیهش ژاله بهم زد

می ریخت بهم قامت رعنای وجودش
آنگونه که صد طعنه به ویرانیِ بم زد

مبهوت به چشمان تو در این غزلش بود
یک لحظه فقط آینه اش پلک بهم زد


محمد عسگری

من موج خروشانم

ای آسمون بشنو...
که آواز من، گوشنواز تر از زمزمه نغمه عاشقان است
و لبخند من، دلنشین تر از مهریست که بر دلشکستگان می‌شیند
من شورم و من نورم
من شوقم و من هوشم
من عاقل مدهوشم

من عاشق و مهنوشم
هم سیر ام
و هم بیتا
من موج خروشانم

شریفه امینی

تو‌ همانی که دلم می‌خواهد سر به روی شانه‌ات بگذارم

تو‌ همانی که دلم می‌خواهد سر به روی شانه‌ات بگذارم

دیدگانم را ببندم لحظه‌ای ضربان‌های تو را بشمارم


شهناز یکتا