ای همه دستان ز تو و مستی مستان ز تو هم ،
رمز نیستان همه تو ، راز نیستان همه تو
شور تو آواز تویی ، بلخ تو شیراز تویی ،
جاذبه ی شعر تو ، جوهر عرفان همه تو
حسین_منزوی
دیگر درون این دل من قیل و قال نیست
حالم گرفته است چو آن حس و حال نیست
این شاخ و بال من چه بگویم شکسته است
پروانه خیال مرا پر و بال نیست
شال و قبا نموده شوم گم ز دیده ها
رنجی به غیر دوری تو در ملال نیست
رویای دور من همه نقشی بر آب بود
این تلخی شرنگ چشیدن کمال نیست
لب تر نکرده باید از این دشت رخت بست
درک جهان فقط گذر ماه و سال نیست
آمد ندا سروش به من گفت این و رفت
دنیا به غیر دیدن آن خط و خال نیست
آرام و تند می گذرد روزهای عمر
این عاشقانه ها که سرودم خیال نیست
هر آن دلم که پر بکشد در گذشته ها
گویم به خود، ببین دگر آن شور و حال نیست
حسن جعفری
من اگر میدانستم دنیا اینقدر شلوغ است، نمیآمدم!
صبر میکردم بعدها
آخر اینهمه راه آمدم؛
دلم میخواست تو را تنها ببینم..
عباس_معروفی
میبینمش
و پلکهایی بیتاب
از من به جای میماند.
محمد_مختاری
خاتون سرکش دوره افتاده در بیخوابی من
که آاااای هواااار
این جوانک پریشانگو
در خلوت من چه میکند؟
آرام خاتون
جهان خواب است
من بیم رسوایی ندارم
اما از خدشه ی حرفی درشت
بر نازکای طراوت تو میترسم
آرام خاتون جهان خفته
من اگر بیدارم، بی قرارم
شاید اینک که من
محو زیبایی توام
و جهان خرناسه میکشد
خداوند
به هبوط دیگری می اندیشد
هبوطی که
به پلک خسته ی من
هزار سال دیگر
انتظار تحمیل کند.
منی که هزار هزار سال است
از گاز زدن سیب
بیم دارم
منی که زنان گندمگون را
تا میبینم
به هراس می افتم
منی که روزی دور
در سایه ی سیبی
با پچ پچ زنی در گوش مردی مردد
تصویر تورا در ذهنم گم کردم
و تا به خود آمدم
جای تو برهوت بود و غروب
جای تو بشر بود و شرارت
جای تو ابر بود که عربده میکشید
جای تو پرخاش بود و خشم
جای تو خالی بود....
من از تکرار این کابوس
می ترسم
خاتون
فرهاد آه مند
اگر از زخم هایِ قلبِ ریش هر بار میگریم
من این بار از فراغ هجرت یک یار میگریم
بلی یاد نجابت ساده بودن ها که می افتم
ندارد دل قرا اینجا به صد تکرار میگریم
که تا کمتر شود هُرم درون سینه از اشکم
ندارم چاره بر کاری و من ناچار میگریم
نیابم شانه ای سنگ صبور هق هقم باشد
زدم سر را به روی سینه دیوار می گریم
من از دست فلک نالم هم از بی رحمی گردون
که با دست خودش پیچیده این طومار میگریم
خبرهایی شده ورد زبان مردم این شهر
که بر این حرفها و صدق در اخبار میگریم
چنان مسرور گردیدم من از تکذیب این اخبار
و با تکذیب این تکذیب و این انکار می گریم
دو چشمم گرکند یاری کنم این دشت را سیراب
من از اشکی که در فقدان یاران زار می گریم
منم مجنون بی لیلی که سوز سینه ام بسیار
که از هجر و فراغ و سوز من بسیار می گریم
شبی درخواب دیدم روی ماهش را چه دیداری
شدم بیدار بر آن خواب و بر دیدار میگریم
تنت محتاج آرامش بخواب ای خسته ی دوران
بر ان مرد شریف و خادم و پر کار میگریم
احمد صحرایی
فالش مینوازم
لبهایم را
با ضرباهنگ بوسههایت
کوک کن
نازنین لقائی
بر دار درآمد
بر دار برآمد
کردار پیامد
رنج نامه ی پایایی دیرینگی پیشامد دیگریست.
چشمدار سرآید
تا راز بردار برآید
آگه باید و شاید
جانا روان انگیزی پازیریک زنده نگار دیگریست.
تار و پود لالایی دانش یک خواب
نخ بافتی مهری به فروغ پُر شتاب
اندیشه رنگارنگی هزار واژه ی ناب
در نمای گاهنامه زیست گَبه گزندمند دیگریست.
پیر نخ ریس کلاف درهم پیچ
نخ زر به زور دوک گیری هیچ
گربه دواندن کوره راه مارپیچ
آزادی دریافت در چشم انداز هنرمند دیگریست.
کری گوش به فریاد شیپور
کوری چشم هزاره،نگاه زور
باور اگر بر دل و مغز،کافور
دَمادَم جان سپاری دستمُزد مُستمند دیگریست.
بابک رضایی آسیابر