دوباره ناله و افغان دوباره جغدِ جنگ

دوباره ناله و افغان دوباره جغدِ جنگ
دوباره خون و خرابی دوباره نام و ننگ

شده است محفلِ صیاد و گرگ های حریص
زلالِ ساحلِ آن ماهیانِ ناز و قشنگ

چو کارِ جنگ ز بازو گذشت شد به فشنگ،
در آشیانه ی شیران، شغال گشت پلنگ

بیا به پهنه ی ورزش، خودی نمایان کن
که پهلوانِ تو آن جا شود چنان سرهنگ

پیمبری که به وحدانیت قیام نمود
گرفته ملتِ او فاصله دو صد فرسنگ

به مردمان چه رسیده در این دیارِ کهن
از این تقابل و جنگی که گشته خود فرهنگ

به هر کجا که نظر می کنی غم و رنج است
خوشی به کامِ خلایق شده است زهر و شرنگ

کسی به دادِ کسی هم نمی رسد اینک
گرفته روی جهان را تظاهر و نیرنگ

دوباره ناله به پا کرده است جغدِ جنگ
شده است باغ و گلستان پر از نخاله و سنگ

خرابه ای شده آن شهرها که بود آرام
به تنگ آمده عالم در این زمانه به تنگ


حسن جعفری

دیگر درون این دل من قیل و قال نیست

دیگر درون این دل من قیل و قال نیست
حالم گرفته است چو آن حس و حال نیست

این شاخ و بال من چه بگویم شکسته است
پروانه خیال مرا پر و بال نیست

شال و قبا نموده شوم گم ز دیده ها
رنجی به غیر دوری تو در ملال نیست

رویای دور من همه نقشی بر آب بود
این تلخی شرنگ چشیدن کمال نیست


لب تر نکرده باید از این دشت رخت بست
درک جهان فقط گذر ماه و سال نیست

آمد ندا سروش به من گفت این و رفت
دنیا به غیر دیدن آن خط و خال نیست

آرام و تند می گذرد روزهای عمر
این عاشقانه ها که سرودم خیال نیست

هر آن دلم که پر بکشد در گذشته ها
گویم به خود، ببین دگر آن شور و حال نیست

حسن جعفری