ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
این منم که این چنین دیوانه و شیدا شدم؟
تا چه حد یاغی،رها ،بی فکر و بی پروا شدم
من همیشه سر به راه و اهل ایمان بوده ام
پس چرا عصیانگر و مجنون و بی تقوا شدم؟
خوب می دانم دلِ دیوانه این ها کار توست
اختیارم را به دستت دادم و رسوا شدم
هرچه عمری جمع کردم، دست تاراجت ربود
پیش چشمان همه بی آبرو معنا شدم
خانه ات ویران شود... از من چه چیزی ساختی؟
خسته از دیروز و از امروز و از فردا شدم
من کجایم حضرت دل؟در قماری باخت باخت؟
محض تاوانت خودم را باختم... تنها شدم
مثل کودک، سرخوشانه آمدم دنبال تو
آخرش از غصه و دلمردگی ها تا شدم
دورم از تو بعد از این... مانند بسم الله و جن
تازگی عاقل ترین دیوانه ی دنیا شدم
حمیدرضا گلشن
اگر می شد تمام مرزها را حذف می کردم
عناوین غلام و کدخدا را حذف می کردم
تمام کودکان بی سرا را سقف می دادم
بساط غارت و جنگِ بقا را حذف می کردم
برای اینکه دنیامان ترازش صاف تر باشد
تناسب بندیِ شاه و گدا را حذف می کردم
برای پخش فریاد ِسکوت ِبی کسان ِجنگ
به قدر لحظه ای اندک، صدا را حذف می کردم
برای آن همه خونی که در خاورمیانه ریخت
اصول خط کشِ جغرافیا را حذف می کردم
فقط انسانیت را در جهان معیار می کردم
مقام و ثروت و پول و طلا را حذف می کردم
تلاش و باور و ایمان به خود را باب می کردم
امیدِ واهیِ دست قضا را حذف می کردم
اگر می شد به دنیا رنگ نو می دادم و شادی
سیاهی های دنیای شما را حذف می کردم
به این باور شما را می رساندم هرکسی خوب است
به این گونه تظاهر یا ریا را حذف می کردم
برای اینکه هرجا از خدا هی مایه نگذارید
میان مصلحت هاتان خدا را حذف می کردم
همین دنیا جواب خیر و شر را زود می دادم
عدالت در قیامت یا جزا را حذف می کردم
ادب، خوبی زبان اصلی بین الملل می شد
پلشتی و بدی و ناسزا را حذف می کردم
به هر کودک عدالت، عشق، خوبی یاد می دادم
حساب و حفظ تاریخ و هجا را حذف می کردم
سیاهان و سفیدان جهان را صلح می دادم
شبیه خانواده انزوا را حذف می کردم
اگر می شد به زن ها فرصت شاهانه می دادم
حدود جنسیت در هرکجا را حذف می کردم
اگر می شد قوانین شما را عکس می کردم
جهانِ در مسیر قهقرا را حذف می کردم
حمیدرضا گلشن
دیگر برایت شعرهایم را نمی خوانم
دیگر در این تنهاییِ با هم نمی مانم
دیگر نمی خواهم به هر قیمت شده، باشی
از اینکه بی حد عاشقت بودم پشیمانم
باران اگر روزی به همراه تو معنا داشت
حالا خودم تنهای تنها زیر بارانم
دیگر نمی خواهم دروغانه بتابی، نه
تاریکی ام را دوست دارم ماه تابانم
عشقی که می گفتی نمی میرد به مو بند است
حدّ دوام آوردنش را هم نمی دانم
با هر دروغت ضربه ای بر باورم میخورد
از لطف تو بدبین و غمگین و پریشانم
بی اعتمادم کرده ای... از عشق می ترسم
جوری شده از سایه ی خود هم گریزانم
من جانِ خود را پای عشق تو هدر دادم
بعد از تو شاید مرگ باشد راه درمانم
باور ندارم حرف هایت را، نگاهت را
با جمله ی من دوستت دارم نرنجانم
حمیدرضا گلشن
خسته ام... جوری که حتی میلِ گفتن هم ندارم
پشت فریادِ سکوتم جز غم و ماتم ندارم
گویی از سیاره ای دیگر به اینجا آمدم, چون
هر طرف رو می کنم جز بی کسی محرم ندارم
زخمِ تنهایی عفونت کرده در عمق وجودم
درد در من ریشه کرده, فرصتِ مرهم ندارم
من که بودم؟ روزگاری عاشقی دیوانه بودم؟
از خودم جز خاطراتی تیره و مبهم ندارم
توی ذهنم سفره ای رنگین و زیبا پهن کردم
رنج دارم, درد دارم, غصه دارم... کم ندارم
سرنوشتم را به دست هرچه بادا باد دادم
شوق جنگیدن.... توان اینکه برخیزم ندارم
نقطه ای هستم که دیگر درد تاثیری ندارد
خسته ام... جوری که حتی میل گفتن هم ندارم
حمیدرضا گلشن
تو حیف می شوی نرو, نصیب دیگران نشو
بهار را رها نکن, مسافر خزان نشو
تو در نگاه من مقدس و فراتر از تنی
برای ناکسان خلاصه در لب و دهان نشو
منم که هر چه ناز می کنی به نقد می خرم
به هیچ می فروشنت, شریک این و آن نشو
مدام گفته می شوی: بکن, نکن, نخوان, نرو
رها بمان, عوض نشو... اسیر پادگان نشو
تو آفتابِِ عالمی, بمان, بتاب بر جهان
ستاره ی محقری به کنج کهکشان نشو
شرابِ شهدِ شهرِ شور و هوش و شادی و خروش
همیشه نوش و خوش بمان, شکارِ شوکران نشو
تو فرق می کنی و من, به ارزش تو واقفم
گرانبهای من! گران بمان و رایگان نشو
بزرگی و به قلبِ دخمه گونه جا نمی شوی
زیاده ای ز حدّشان, چنین نکن, چنان نشو
تو شاه بیت با شکوه و آنِ هر سروده ای
شبیه بیت بی عیار و ساده ای بیان نشو
برای من که نه, برای ارزشِ خودت بمان
تو حیف می شوی نرو, نصیب دیگران نشو
حمیدرضا گلشن