سلام ای دختر ناز و پریرو
دناکوه پر از گلهای خوشبو
درود ای نازنین سر به افلاک
ندیدم بهتر از این برج و بارو
دلم غوغا گرفت از آسمانت
به شب آویختی فانوس گیسو
بگو از آفتاب دلپذیرت
که از مورگان میتابد بدان سو
درودم را ببر بر شهر سی سخت
به جمله مردمان خوب و نیکو
بگو از دشت سبز و چشمه سارت
و از آویشن و ریواس خوشبو
از آن دریاچه ی زیبای کوهگل
بهشت دلفریب مه وشان رو ....
که برده هوش از ، سر دشت سبزت
پر از پروانه و گلهای خودرو
بگو از لاله های واژگونت
بگو از خنده های کبک و تیهو
قلم بگذر ز دره های پر آب
کمی از غیرت و مردانگی گو
بگو از بویر احمد ، کهکیلویه
بگو از مردمان خوب و خوش خو
بگو از همنوردان سرافراز
زده بر دامنه های تو اردو
بگو از مردم مهمان نوازت
بگو از آنهمه شوق و تکاپو
بساط همدلی را گستراندند
بگو از میزبانان صفا جو
قلم اخر به دیدار قلم رفت
چه کیش و مات شد از هیبت او
سپاس ای همنوردان دناکوه
سپاس ای عاشقان ماجراجو
دلم لک زد برای دیدن تان
برای طعم چای قند پهلو
برای دختر زیبای زاگرس
دناکوه پر از گلهای خوشبو
مهناز الله وردی میگونی
فکر کردیم نمی شود
هیچ کداممان فکرش را نمی کردیم
اما حالا ایستاده ایم، دست در دست
ایستاده ایم و به آسمان نگاه میکنیم
ایستاده ایم و گل ها را تماشا می کنیم
چقدر این کارهای کوچک با تو لذت بخش اند
فاطمه فرهوش
آدمی، بی راهه ایی دشوار و بس دور است
آنجاست منزلی غایی
که دنیا را همه پویند
اگر خواهی به نیکی نام
ریشه ها دریاب
تا بجویند معنا را
که خشت ها، رنجمان بودند
و بایسته
بیاموزیم به ستایش
اگر پیدا کنم او را
نگاهم میرسد به تصویرم
محمد علی خوش گفتار
انگار یه کوه غمی آوارِ سینم
من عمرمو میدم تو رو بازم ببینم
گرمیِ آغوش تو رو کی سرد کرده؟
اون چشم پر مهر تو رو پر درد کرده؟
آره میدونم کارمه دیوونه بازی
من از تو یه فرصت میخوام عشقو نبازی
(مثل نگاهِ ابرِ غم دارم می بارم
چیکار کنم حس تو برگرده کنارم؟
خورشید برفی دلم کی آب میشی؟
بد عاشقم دیوونتم دوسِت دارم)
ای کاش می کشتی منو اما نگاتو
اون لحظه های بودن حال و هواتو
از من نگیری و دلم شرمنده باشه
لبخند لب های توئه خوش خنده باشه
ببخش چشماتو به دنیای نگاهم
ببخش ای ناز دلم که سر به راهم
(مثل نگاهِ ابرِ غم دارم می بارم
چیکار کنم حس تو برگرده کنارم
خورشید برفی دلم کی آب میشی؟
بد عاشقم دیوونتم دوسِت دارم)
زهرا گودرزی فرد
وسوسه دزدکی از درز در
سیر فقط بنگرمت یک نظر
دلهره لحظه دلخواه وصل
فرصت دیدن ندهد چشم تر
بس که به دل دلهره افتاده است
در سرم افتاد خیالی دگر
صبح که از خانه به در می شوی
بِ ه که نشینم به رهت در گذر
تا که به هنگام گذر از گذر
دیده به دیدار تو یابد ظفر
باز درونم پُرِ تشویش شد
دیده انظار شود درد سر
حجب و حیا باعث آن میشود
در سر آن کوچه ببندم بَصَر
صبر کنم بر سر آن کوچه من
کوچه چو شد بر قدمت مفتخر
گویمت ای جان تو دراین تن بمان
تا همه اوقات بگردد شکر
گاه بگیر از من در بند خود
از کرمت ای همه اکرم خبر
قصه ی من این که فنا در تو ام
نیم نگاهی کُنَدَش مختصر
احمد صحرایی
کاش از اول میدونستم که تو با من نمیمونی
اینو از چشات میخوندم که تو عاشق نمیمونی
من از حرفات ندونستم که دل تو جای دیگست
اینو هرگز ندونستم اونکه بینمونه کی هست
هی میگم چه ساده بودم که بپای تو نشستم
چرا هرگز ندونستم تو کی هستی من کی هستم
پای عشقم ننشستی رفتی عهد دیگه بستی
تو چه کردی با دلم من که میگی من از تو خستم
آخه دور تو بگردم بگو با تو من چه کردم
پُرِ حرف و پُرِ دردم مگه با تو من چه کردم
مگه عاشقم نبودی مگه عاشقت نبودم
آخه من دورت بگردم بگو با تو من چه کردم
من کتاب خاطرات عاشقی رو با تو بستم
قاب عکسی که یه روزی به کنار تو نشستم
دست تو دست هم گذاشتیم تا بمونه یادگاری
زدم اون قابو شکستم بگو با تو من چه کردم
هنوزم باغ خیالت گلای نچیده داره
از خدا میخوام که یادت رو به یاد من نیاره
هنوزم گلای خونه رنگ و بوی تو رو داره
مگه من با تو چه کردم دل رو کردی پاره پاره
آخه دور تو بگردم بگو با تو من چه کردم
پر حرف و پر دردم مگه با تو من چه کردم
مگه عاشقم نبودی مگه عاشقت نبودم
آخه من فدات بگردم بگو با تو من چه کردم
علیرضا برمور
از بهار و اردیبهشت و خردادش
سخت بیزارم...
که ندارد ارمغانی برایم
جز عشقی آغشته به نفرت..
در دشت پر از تیغ..
به دنبال گلی بودن
در میان امواج سخت
به دنبال مروارید
در اوج آسمان
به دنبال پرستو
این است بهار سنگینم..
با این همه حال..
از چه رو من اینچنین مشتاقم..
مجید جاوید
بالله که فراق یار با دوست خوش است
وه جامه دریدن پی ابروی خوش است
وان زنده دلان و ما دو و سه ژولیده
این کهنه قبای بی تعلق دیده
گه بهر دعا به آسمان دل دادیم
دل نه ، که رخ این تن محزون دادیم
اندر پی یار راهب دیر شدیم
مرداب نشین کوی رویش شده ایم
بر آنچه سخی بود کمان بر چیدیم
چون کنده رها و بی دل و دود شدیم
ما پی ادب دست به تسلیم بریم
وهمی که نبودست به تقدیر بریم
حسن دل یار بی دل و مستم کرد
بوی دم وی واله و شیدایم کرد
عطری که نسیم بر تن گلها ریخت
برگی که بنفشه بر سر خاک فشاند
گلبرگ گل رز آن چونان آشفته
پونه به بر خاک دو دست آغشته
عطر تن او خاک تن بوته شده
اشک رخ ما آب دهد بوته ی رز
پیچ تن پیچک به تن تاک کهن
درد خم او به سینه دشت و دمن
الحمد که بی تعلق و حیرانیم
فراش نه ایم جهان به خاری دانیم
شاعر الهه رزاز مشهدی