اگر تو بخواهی تو را هم به خواب خواهم دید

اگر تو بخواهی تو را هم به خواب خواهم دید
بشور عاشقی بیا تورا هم به  ناب خواهم  دید
ببوسم ازکف پایت سزاست که مجنون هستم
نترس تو  زجرم مده منم به شاب خواهم دید
اگر تو نیایی سوختنم  سزاست به آتش عشق
ببین گناه نکرده‌ ام بسوزان به باب خواهم دید
صدای عشق است سپیده چو بشنوی باقیست
بدشت لاله ها روم تو راهم به تاب خواهم دید
بدانکه سوختنم خطا نیست گرم به سازش تو
بخواب نرفته بیا  تو راهم به جاب خواهم دید
صدای سپیده کرده ام بیا به سوی عالم  عشق
بیاد جعفری ببین تو را هم به فاب خواهم دید

علی جعفری

نفس ها تک به تک افتاده

نفس ها
تک به تک افتاده
در این هوای الوده
شش ها انباشته
از دود است
ندانم جیست این باور
که این هوا
مسموم ودلگیرنیست
همراه اندکی آلودگی
و گَرداست
نفس در سینه ها حبس گشته
وسرشار از دود و درداست
وهر آن
شاهد مرگ عزیزی از همین
ناپاکی هوای آلوده
وسرد است
ومی دانم کنون
هوای پاک هم دیگر آرزوی
هر شهروند است
پاها سست گشته
بدن هافرسوده
از همین آلوده گی ها
قلب ها هم
پر از
درد است

بهرام معینی

کاش از آن گذر نمی گذشتم

کاش از آن گذر نمی گذشتم
آنچه دیدم اسیرش نمی شدم
چه زیبا و فرخنده روز
آن نگاه نافذ در وجودم
مسخ شدم ، مست شدم ، آتش گرفتم
همه چیز در خود داشت
اغوا نمود به یک نظر
آن جان عاشق کش
و به ناگاه محو شد
درزیر نور ماه
بی تاب و سرگردان
اشک ریزان و دست بر گریبان
بدنبال او گشتم رها و بهت زده
آری خودش بود
آن خرامان ره پویان
آن مستان نفس کشان
در پیش رهگذران بی خبر از حالم
مجنون گریز از جا و مکان شدم
دست آوردم یک دل شد
از جنس شرحه شرحه
سبک و شاد و مسرور
یک جان به مسلخ یار بردم
جان نثار گشتم در برابرش
سوختم ، خاکستر در زیر پایش شدم

حسین رسومی

هرشب منم و یادِ تو و قلبِ حریصم...

هرشب
منم و یادِ تو و قلبِ حریصم...

دل‌تنگم
و زیرِ سرِ من بالشِ خیسم...

سهمم
نشد از عشق به‌جز شعر و تَوَهُم...

باید
فقط از تو بنویسم‌بنویسم‌بنویسم...


حسن کریم‌زاده اردکانی

خسته از عشقم ، ساقی مستم کن

خسته از عشقم ، ساقی مستم کن
شعله ور هستم ، گاهی پستم کن

دل پر از آتش ، جان چه سوزان است
شعله ی این آتش از هجران است

ساقی امشب می ، بال و پر دارد ؟
مرغ تو ساقی ، دست و سر دارد ؟

خالی از غم دل ، را کن ای ساقی
ای تو مرهم دل ، دل که شد یاغی

محمد خوش بین

فکری به حالِ آهُوانِ بیشه کن

فکری به حالِ آهُوانِ بیشه کن
با عاشقانْ رسمِ مدارا پیشه کن

با من بمان ای نونهالِ ارغوان
اینجا درونِ خاکِ قلبم ریشه کن

فرهادْ تنها مانده با صد بیستون
اصلا نه من، لطفی به حال تیشه کن

خواهی بزن، خواهی بکش، اما نرو
گاهی به ماندن در بَرم اندیشه کن

نادیده هر شرطی که بُگذاری قبول
باشد بیا خونِ مرا در شیشه کن


مصطفی خادمی

آن کیست نظر کرده ز شب واگشته حالم

آن کیست نظر کرده ز شب واگشته حالم
این پیمانه را پر کرده که گمگشته حالم
یا یک نظر کرده جهان را چو دگرگون
یا دستمان حلقه ببسته که دگر سرگشته حالم


رضا فریدونی

جام می و سیگاری آوازی و گیتاری

جام می و سیگاری آوازی و گیتاری
یاری به بر و دنجی والله که ما را بس
گل در بر و گلزاری جویی و لب یاری
چنگی به سر زلفی والله که ما را بس
خوابی و دمی یادی در فکر دل آرامی
پروازی و رویایی والله که ما را بس
شمعی به شب تارم آن یار دل آزارم
یک دم بکند یادم والله که ما رابس
شب تا به سحر زاری از درد و گرفتاری
اشکی به رخ زردم والله که ما را بس
بیماری و تب داری شب تا به سحر زاری
مرگی که کند یاری والله که ما را بس


على اسلامى مذهب