زندگی چیست

زندگی چیست
خاطراتِ یک بارانیِ بلند
که آدم‌های کوتاه را
در تحسرِ رگبار آسمان می‌گذارد؟
و یا تعویق مرگی‌ست
در تالمِ نفسی کوتاه
که در انقباضِ اعداد
به شمارشِ روز‌ها خو گرفته؟
و یا رنجی‌ست ملیح
که در هاله‌ی الحاد
بر تنِ اعتقاد
سایه‌ی نخوت تنیده؟
و یا درختی‌ست مثمر
که از برای خاک
خاک می‌خورد
و از برای هیچ
میوه می‌دهد...

زندگی وامانده است از مرگ
عزلت خاک‌ است از خاک


هومن نظیفی

چه بارانی، چه طوفانی

چه بارانی، چه طوفانی
زِ این ابرِ سلیمانی
چه طفلانی، چه مهمانی
به این مهدِ طُفیلانی
چه غلمانی، چه پیمانی
محبّت آبِ رحمانی
چه حورانی، چه چشمانی
چنین دُرِّ خیابانی
چه مر جانی، چه هم خوانی
چه اشکِ شوقِ خندانی
نوای تازه بر خوانی
که مهرِ اوست گیلانی
چه مه سانی، چه شه جانی
چو گوهرهای الحانی
ترانه را شود جانی
ترنم را رَوَد خانی
عجب آوازِ پرسانی
چه بانگِ چهچهه خوانی
بیان را وصفِ بارانی
زبان را الکنست، سانی
نمانَد در سَرم ،هانی
که آن هانِ شگفت،مانی
به رویِ نازِ جانانی
به سازِ مر وجود، آنی
چه صافی باده ای مانی
که بارانِ غزل، دانی
ز صافی رشتی می خوانی
چو مرجان، دُرِّ قربانی

ابراهیم اسماعیلی

حاصل زیباترین رویایم

حاصل زیباترین رویایم
خاطره ای آنچنان تلخ شد که حتی در خواب
محتاطم و از کنارت می گریزم
در‌ کابوس هایم ترس و احتیاط پررنگی موج می زند
در عمیق ترین مرحله ی آن،
بوی‌ سیرت لجن مالت زنگ بیداری ام است
پس لرزه ها ستون بدنم را در هم می شکنند
دور شو ای زشت ترین کابوس بیداری؛
پاک شو‌‌‌ از ذهن آلوده ام به خاطرات تلخ تکراری
حاصل جنگ های من با من ام،
خنج های روح بر تنم،
محو شدن اجباری تصویر تو بود
در خواب هایم نیز رهایم کن،
تلخ ترین شیرینی زندگی.


سرناز فره وشی

دگر مرا به حیله آتش مبرید فرعون وار

دگر مرا به حیله آتش مبرید فرعون وار
که من در این بحر بیکران نمرودم

بر این عشق حسرت نخورید لیلی وار
که من بر این دلق خزان جالوتم

دگر به عشوه مکنید گیسوان بر دار
که من چو منصور در دل یاقوتم

طلب مکنید آب حیوان دنیاوار
که من در این نهر جهان فرتوتم

دگر پا مزنید به بخت نامراد وار
که بخت خود در این شهر آزمودم

تهی مکنید به خشم صفر مطلق وار
که بی نهایت به توان تو آسودم

دگر به حسرت دریا مبرید دلوار
که بحر و بر در غمش فرسودم

سیاوش دریابار

آمدی خورشید رقصان شد

آمدی خورشید رقصان شد
رفتی دستانم تنها
آسمان تیره و تار بارید
گریان شد.


آگرین یوسفی

شاهدی از من نماند؛ هرکه را دیدی بگو

شاهدی از من نماند؛ هرکه را دیدی بگو
من غریب و جام بر دستم؛ تو بی اندازه خوب.
چهره ام رسوای عالم شد در این نامردمی
شاه خوبانی عزیزم؛ آفتابی بی غروب.
ناز انگشتان دهر؛ از من چه میخواهید؟ جان؟
منت ساغر کشیدم تاک شد برمن حرام.
رفت از جانم شراب و باده ام را ریخته
گرد خود را بیختم آنگه الک آویخته.

محبوبه محمدی

آری همچون پر کاهی بر رود وجود

آری همچون پر کاهی بر رود وجود
می گذریم
وه که نگاه ما
بر هستی خود
چقدر خوار و بی مقدار است

زندگی چیست؟
دست در دست یار
عشق ورزیدن
در کوجه پس کوچه های عمر
خنده بر لب
به نوای گل نرگس
لحظه ای
یار و نگاری جستن.

زندگی همچو طبل تو خالیست
همه اش هستی زود گذر
غصه هم می گذرد
بد و خوبش قاطیست

دکتر محمد گروکان

پاییز، آذر، کمی باران،

پاییز، آذر، کمی باران،

باقی همه تو...

ام البنین دهقان