اینجا غم است و آزار
سیگار پشتِ سیگار...
جایِ نفس دگر نیست
در سینه دردِ بسیار...
سیگار پشتِ سیگار
این همدمِ وفادار...
ای جامِ ارغوانی
دستم بگیر دگربار...
حسن کریمزاده اردکانی
تلخ است اگر که کام هر کوچه و باغ
از عشوه ی هر شغال و آوازه ی زاغ
راحم ، بگذار بر جگر ، دندان را
قطعاً گذرد خزان و این فصل کلاغ
جواد رحیمی
حرف اول
چه بود
آدم
حوا
نخور
ای بشر
یا
اصلا حرفی نبود !?
رضا شاه شرقی
شاید نگاهم به شن های روان دوخته
به برهوتی غمگین
که مرا خودساخته می کشاند در باد
و سپس
عاشقانه رها می سازد
در خواب..
همه ی طوفان ها اینجایند
چترِ او تمنا دارد
دستِ باران به عصایش بوسه هایی می زد
چند بار، نگاهش کردم..
پیرتر از کوه دماوند و
قصه های لیلی می زد
من که در باور او بی جانم
مثل یک مرغ به پرواز، امیدش رفته
آسمانی بی رحم
آنقدر بال زده تنهایی
صاحبش رفته، قفس را بسته..
خانه ام در اینجاست
جای دوری نروی
هر که از خاطر من رفت کنارش بنشین
بتو خواهد گفت
راز پرواز میان طوفان
ماندن پیر خرابات چُنین جانانه
وسط هلهله های باران
سینا یعقوبی نژاد
زخم جنایتکاری شبهای بی تو
شد باعث کشداری شبهای بی تو
یلدا نه شبهایم شده مثل شب قدر
شب زنده ام در زاری شبهای بی تو
شب زنده بر دار غمت شب زنده دارم
روزم به نکبت باری شبهای بی تو
چشمم عزادار دل و لبهای لرزان
سهم من از ناچاری شبهای بی تو
آجر به آجر تا ثریا مرگ چیدن
اینگونه شد معماری شبهای بی تو
از ابتدای فصل تابستان پاییزم
زردم ازین تکراری شبهای بی تو
سیگار های بهمنم ترکم نمودند
ای تف به این بیداری شب های بی تو
دیشب تمام کوچه من را داد می زد
لعنت به این سیگاری شب های بی تو
سعید صدقی
من ،خسته ام عمری از این دنیای آشفته
دیریست غرقم بین این دریای آشفته
تاصبح بیدارم کنار غصه های خود
ترسد نگاه سردم از رویای آشفته
ماندم چرا تقدیر هم با من نمی سازد
باید بمانم پای فرداهای آشفته
آری به چشمم آسمان هرلحظه بارانیست
عمری نصیب ماست این سرمای آشفته
اغوش واکن خاک تا هم بسترت باشم
دلتنگم از دنیای نازیبای آشفته
لیدانظری
چگونه پَر زدهای تو به دریاها
که موج خیز شده همه ژرفاها
دلیل نیست و هستِ علفزاری
چگونه زیسته ای تو به صحراها
توکیستی که نی از تو بشور آید
که نغمه خوانِ تواند هم آواها
چرا به دستِ تو آب نوشتم من
توئی معلِّمِ تک تکِ باباها
چقدر چسبِ لبانِ تو میچسبد
که جلوه بُرده ز چسبِ کتیراها
به صبح چشم تو باز کنم چشمی
به آبیِ تو و آبیِ فرداها
دلم به دورِ دوچشمِ تو میگردد
به آتشی زِ قبیله یِ زیباها
میثم علی یزدی
دیرگاهی هر شبم چشمان بیدار است و بس
همدم آه حزینم دود سیگار است و بس
شعر تسکین بخش آلام دلم بود و دریغ
چامه کوتاه و غمَم افزون و بسیار است و بس
عاشق دیوانه ای بودم که تقدیرم چه شد؟
عاقل بیگانه ای کز عشق بیزار است و بس
سهمِ دنیا مالِ دنیا بود و دنیا مالِ غیر
سهمِ ما از دارِ دنیا حلقه ی دار است و بس
زندگی وقتی ندارد شوق و شور تازه ای
قصه ی بی معنی هر روز تکرار است و بس
نام و ننگ و عشق و حسرت در نگاه ما یکیست
ثروت و مُکنت به چشمم مثل یک خار است و بس
مرگ خوش دیگر برایم ننگ و نازیبنده نیست
زیستن بیهوده اما بی گمان عار است و بس
عابر این بی راهه را یک عمر پیمودن چه سود؟
انتهای کوچه ی بن بست دیوار است و بس
مهدی رنجبر