چه زود چه بی خبر آرام و آهسته رفتی
دگر ازتو وماندن تو نیست خبری
دوست دارم بدانم آن حال پروازکردنت
نیمه شب دور از منو چشمان من پر زدی
هوای اسمانم چه غمگین است بی تو
ستاره ها انگار حال دل مرا میدانند
سکوت من سنگین تر از دیوارهای خانست
در این حوالی نه دوست نه دلداری این شهر بیگانست
جمه شبی موج گوشی هوای دلم را غبارآلود کرد
انگار همه چیز خبر از رفتن تو میداد
شهردرسکوت خاک غریب،بال پروازم نبود
پایم شکسته و نیمه جان ، اعصایم یار من بود
هوای دل غبار آلود، دیفن و پتوس هایم شاهدند آری.........
ازسوزگریه و مویه هایم گلدان هایشان می لرزید..........
در کوچه های تاریک شب ، باران نم نمک میبارید
نمی دانم.... شایدمیخواست اشک هایم را بشوید.......شاید
کاش بودی تا به جای قاب عکست راز دل بتو می گفتم
غبار برخاسته از راه رفتنت سرمه چشمانم می کردم
کاش بودی رفتنت زود بود پدر ،کاش بودی
دنیایم باتو حال دگری داشت، کاش بودی
نشان از سر درون میداد هرنگاهت
پند و عبرت بود جمله جمله قصه هایت
چه کنم هر نفس پیر ترم میکندخاطراتت
موهای سپیدام راوی حال پریشان من است
رامین آزادبخت
خیزش وخروش یک شعر
به رقص دختری در باد میماند
کلمه به کلمه، حرف به حرف
نرم و موزون، بالا، پایین
می چرخد ومی رقصد
در ردای حریر سپیدِ احساس
دیبای رویا
در پریشانیِّ ابریشمِ گیسو در باد
گاه با نوای محزون
یا با ترانه ای خوش رقص
گاه با تو میگویم
یا از تو میگویم
... یار تویی، غار تویی، خواجه نگهدار مرا (مولانا)
... مرا؟
من از خود به در شده ام
تا بود بار غمت بر دل بیهوش مرا.. سعدی
هوش؟
بِبُرد از من قرار و طاقت و هوش
بت سنگین دل سیمین بنا گوش حافظ
و باز از بیخودی های خود به هوش آمدم و
به تو رسیدم
شعر زیباست
جوشش و چرخش و گردش
برای تو، گرد تو، هم رقص با تو
میترا کریمیان
چشمانت
هراس غروبی به خون نشسته
دستانت
لالایی خوابی کودکانه
و من میدانم
میان جهنم چشمانت و
بهشت دستانت
سرابی ست که
تن دیوانگان را
از آن
بیرون می کشند ...
مجتبی فرخی
تا حسرت اندام تو بر جان و تن است
هر شب قلمم خسته و غمگین سخن است
برگرد که پادشاهِ عشق است دلم
آغوش تو تاج و تختِ دنیای من است
مهدی ملکی الف
اینجا
بر این بلندا
نمیخواهم به یاد آورم که بالی هست
چرا که بر هر رویایم
رنجیست نگهبان
و بر هر دقیقهام
دلی که بیرون میریزد از فردا
من مقبرهای در بادم
مقبرهای در باران
نوک اهرام ثلاثهی تاریکی
برای آن که پاس داشته شود آماس مرگ
و نیز دستان فاتح برهوت
منم که در ادامه محو خواهم شد
چرا که زنده و شریفِ من به کار نمیآید
اینجا
بر این بلندا
که مبهوت است خدا
برای زاریِ بر من
مخلوقِ رنگآمیزی نشده
و برهای سر بریده
بر قربانگاهِ این بام
به شکرانهی طلوعِ خدایان ثروت.
حسین صداقتی
بی قرار ِ دوستت دارم ، فقط اظهار کن
عشق را با بوسه بر لبهای من تکرار کن
در سحرگاهان که می ریزد ز سر فکر فراق
چون شراب ناب شیرازی کمی رفتار کن
تا بر آید صبح دولت در دل مجنون من
خواب ِ غم از چشم من گیر وُ مرا بیدار کن
زخم خورده روحم از این روزگار نامراد
با بغل آغوش ِ عاشق پیشه ای دیدار کن
سالها دل طالب مِهر تو بوده بیقرار
دل بسوزان و کمی راه مرا هموار کن
تو مرا داری وُ من تو ، زندگی این است و بس
می توانی ؟ عشق را در قلب خود انکار کن
خدیجه محمودی
دلم جایِ تورا با غُصّه پُر کرد است
که دائم برلَبش، آوایِ برگرد است
زدی ،بر برکه ی آرامِ من سنگی
زَدی ،سنگِ که را؟ برسینه این درد است
جَهانم شد جَهنّم درهّ ای جانکاه
دلم غمخانه ای، آشفته وسرد است
به مثلِ طفلِ مادر مُرده ای هستم
به دور ازمیهنش،ازعالَمی طَرد است
چنان در گیر و دارِ قصّه ی دردم
بسانِ رازقی ها،گونه ام زرد است
دلا این رنج ومِحنت،ازغمِ عشق است
دلیلِ آه سردم، بختِ نامرد است
قصه بکند
زندگی جوی روانیست زین جهان تا آن جهان
ما سر اَنجام رویم مستانه اَندر به خیالت گذران
چه خوش است گر ما شویم زمزمه های مستی اَت
دل نیازارو مَرنجانو مَرنجو هیچ مباش دل نگران
سپهربختیاری