ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
و نقطه گذاشت .
زنی که چشم هایش را سالها بود سرمه نمی کشید
رد شد
از بارانی که اصلا عاشقانه نبود
مرگ
به کوچه ها ترس می پاشید
امید
تک درخت مانده در شهر را
تنها گذاشته بود
خیس خیس
باور کرده بود
قطاری که رفته
رفته
و باغی که خشکیده
خشکیده
باران رضاپور
به یک قرار بود آب چون گهر گردد
بهار زنده دلان را خزان نمی باشد
#صائب_تبریزی
در ساعت صفر عاشقی
نامم را صدا بزن، حتی به غلط.
من از پژواک صدای تو دوباره متولد خواهم شد.
محمد امیری
باران که میآید
یاد تو میبارد
چه خوب میدانی
در من، چگونه...
بباری!
داریوش فرزانه
خاکستری که از تو
بر روی سینهمن خفته است
داغ است هنوز، هنوز داغ است ...
رضا_براهنی
عشق آن چیزی است که همهی آدمها را شبیه بههم میکند.
همهی قصهها را عین هم میکند.
نقطه به نقطه و کلمه به کلمه.
عشق بازی خطرناکی است.
شیوا ارسطویی
گیسوانت زیر باران، عطــر گندمزار... فکــرش را بکن!
با تو آدم مست باشد، تا سحر بیدار... فکرش را بکن!
در تراس خانه رویارو شوی با عشق بعـد از سالها
بوسه و گریه، شکوه لحظهی دیدار... فکرش را بکن!
سایهها در هم گــره، نور ملایـــم، استکان مشترک
خنده خنده پر شود خالی شود هربار... فکرش را بکن!
غلامرضا_سلیمانی