و نقطه گذاشت .

و نقطه گذاشت .
زنی که چشم هایش را سالها بود سرمه نمی کشید
رد شد
از بارانی که اصلا عاشقانه نبود
مرگ
به کوچه ها ترس می پاشید
امید
تک درخت مانده در شهر را
تنها گذاشته بود

خیس خیس
باور کرده بود
قطاری که رفته
رفته
و‌ باغی که خشکیده
خشکیده
باران رضاپور

به یک قرار بود آب چون گهر گردد

به یک قرار بود آب چون گهر گردد
بهار زنده‌ دلان را خزان نمی‌ باشد

#صائب_تبریزی‌

طاعون

شهری که طاعون زده شود، حتی بعد از گذر طاعون،
دیگر نه آن شهر مثل سابق است و نه مردمش.
طاعون اثر و لکه‌اش را برای همیشه
روی همه‌چیز جا می‌گذارد...

این همه عشق برای چیه؟

این همه عشق برای چیه؟
این قرار ما نبود...

در ساعت صفر عاشقی

در ساعت صفر عاشقی
نامم را صدا بزن، حتی به غلط‌.
من از پژواک صدای تو دوباره متولد خواهم شد.


محمد امیری

باران که می‌آید

باران که می‌آید
یاد تو می‌بارد

چه خوب می‌دانی
در من، چگونه...
بباری!


داریوش فرزانه

خاکستری که از تو

خاکستری که از تو
بر روی سینه‌من خفته است
داغ است هنوز، هنوز داغ است ...

رضا_براهنی

عشق آن چیزی است که همه‌ی آدم‌ها را شبیه به‌هم می‌کند.

عشق آن چیزی است که همه‌ی آدم‌ها را شبیه به‌هم می‌کند.
همه‌ی قصه‌ها را عین هم می‌کند.
نقطه به نقطه و کلمه به کلمه.
عشق بازی خطرناکی است.

شیوا ارسطویی

من شعر می‌شوم که

من شعر می‌شوم که بگردم به دورِ تو ...

علیرضا_آذر

گیسوانت زیر باران، عطــر گندم‌زار... فکــرش را بکن!

گیسوانت زیر باران، عطــر گندم‌زار... فکــرش را بکن!
با تو آدم مست باشد، تا سحر بیدار... فکرش را بکن!

در تراس خانه رویارو شوی با عشق بعـد از سال‌ها
بوسه و گریه، شکوه لحظه‌ی دیدار... فکرش را بکن!

سایه‌ها در هم گــره، نور ملایـــم، استکان مشترک
خنده خنده پر شود خالی شود هربار... فکرش را بکن!

غلامرضا_سلیمانی