خرابت میکند چشمان آبادی هر از گاهی

خرابت میکند چشمان آبادی هر از گاهی
به آتش می کشاند شهر را بادی هر از گاهی

تو شیرینِ هزاران خسرو هم باشی دلم قرص است
که می افتد به یادت عشق فرهادی هر از گاهی

تو رستم باش و من سهراب، اما خوب میدانم
که می افتد به پای صید، صیادی هر از گاهی


تو با من سرگرانی و من از قهر تو غمگینم
ولی شادم به اینکه با کسی شادی هر از گاهی...

دلی دارم قرار اما ندارد...

دلی دارم
قرار اما ندارد...


اخوان ثالث

وقتی ملودی چشمانت را می سرودند

وقتی
ملودی چشمانت را
می سرودند
من ،
در کنسرت نگاهت
جا مانده بودم


مریم تهرانی

کلیدر

گاهی به نظرم می رسد که تمام دنیا را دوست دارم.
همین حالا یکی از آن وقتهاست.

حجاب چهره‌ی جان می‌شود غبار تنم

حجاب چهره‌ی جان می‌شود غبار تنم
خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم

از تمام شعرهای دنیا

از تمام شعرهای دنیا
من فقط
تو را حفظ ام ...
در مسیر باد بمان
تا بوی مهربانی ات
تسخیر کند این شهر را ...
خنده‌ های تو
امیدی است
برای یک شهر خسته ...

مهران کافه

در آخرین عکس لبخند زدم

در آخرین عکس لبخند زدم
می دانستم دیگر به آنجا بر نمیگردم ... !

خستگی - ندارد

خستگی -
ندارد
تنِ من
تا
تو را دارد
دلِ من!


محمدرضانعمت پور

زندگی گاهی غریب می‌شود،

زندگی گاهی غریب می‌شود،
مثل پرت کردن یک سنگ به درون تاریکی ژرف.
شاید به چیزی برخورد کند، اما آدم نمی‌تواند ببیندش.
تنها کاری که می‌شود کرد
حدس و گمان است، و باور داشتن.
باید به آن عادت کرد- به منزوی بودن.