هرچه بین من و تو بود به کنار

هرچه بین من و تو بود به کنار
دل من خانه‌ی امنت شده بود
از همه جز تو بیزار بودم
ولی تو ملعبه‌ی هرچی حسود
خوندم از قصه های توی کتاب
گفتم از معجزه‌ی شرم و شراب
گفتی از آغوش امن دیگران
عمری دادی به تنم رنج و عذاب
کاش در خانه‌ی ما عشقی بود
کاش ما بر هم آشتی بودیم
من و تو ماهی و جفتش توی آب
من و تو دوماهی اهل رودیم
دست پر توان عشق من و تو
تا خود ستاره ها راهی داشت
کاش مثل باغبانی بودیم
که هزار رنگ گل از نو میکاشت
هرچه بین من و تو بود به کنار
تو قسم خوردی به خائن بودنت
غیبتت کوچ پرستو ها بود
من قسم خوردم به کائن بودنت
من مثال شاپرک های سپید
دست تیز تو مرا قاتل شد
قسمت دادم بمانی تا ابد
رفتی و این قسمم باطل شد

سهیل آوه

قلب من بوی تن تورا میدهد

قلب من بوی تن تورا میدهد
در چشمانم جای حلقه‌ی نور عکس تو حکاکی شده
طرحی از صدای رسای تو از پرده ی گوش من آویخته اند
آه که چه تماشایی ای
آه که چه قدر ارزش پرستیده شدن داری
من آن نور را که به زندگی من معنا داده است را میشناسم
آن نور در آیینه است
ان را دیده ای؟

آن نور خود خود تویی

سهیل آوه

میان من و دل غوغا به پا شد

میان من و دل غوغا به پا شد
تمام هر چه بود از این هوا یکجا رها شد

حریصانه هوس با نام عشق یکجا در آمد
شکست طاق سکوت و هرچه بود یکجا صدا شد

مرا درمان و مرهم وعده داد اما بی حاصل
هر انچه داشتم در این نبردها خون بها شد

درید آن سینه‌ی سوخته ی عاشق کشش را
چه ننگی بود که او روزی با من آشنا شد

میان من و او غوغا بپا شد
تمام هر چه بود یکباره نابود گشت فنا شد

در این کندن ها و تپه های صاحب گنج
تمام سهم من افسوس که ، باد هوا شد

صلات داغ آن روز روزه ام باطل کرد و
تمام هرکه روزه خورد ناگه بی حیا شد

من و تو هردو هم راز و پر از راز
یکی‌ مؤمن ماند و دیگری بی‌خدا شد

میان این همه جان بر کف و آلوده خاطر
همین یک جرعه عشق ما بود که فدا شد

میان مردم بی خانه ی بی پا و بی دست
دو دست عاشق ما بود که سقف خانه‌ها شد

همان که روزگاری با ولع خون ها میخورد
درون خون خود رقصید ، بی اشتها شد

در آن وصلت که نو داماد را کشت
تمام هرچه داشت جای شیربها شد


میان من و ما غوغا بپا شد
تمام هرچه بود از این قفس یکجا رها شد

تمام هر چه داشتم پر زد و باد هوا شد
تمام هر چه بود از جا پرید و بی بها شد

سهیل آوه

نگاه کن که خاطره های تو

نگاه کن که خاطره های تو
چگونه درون من بنایی ساخت
در نبرد تن من با خود من
عاشقانه سوخت من و جان را باخت

رفتنت فریاد زد بر سر من
گفت دیدی که تمام شد ماجرا
من زنده اما باور نکرد
در سکوتش زجه میزد بی صدا

چند روزی ام گذشت،نیامدی
منِ زنده رو به آینه نبود
میترسید از سپیدی های مو
از صدا،مرثیه یا ساز و سرود

شانه میزد بر سر و موی سپید
غم درون چهره اش جایی نداشت
دانه ای از جنس انتظار تو
زیر قلب کوچکش با عشق کاشت

آمدی یک روز اما دیر نبود
دانه ات رشد کرده بود تا انتها
خندیدم گفتم چند سال گذشت؟
از سرانجام تا همین لحظه ی ما

با دوپا و چند هزار پای دگر
من دویدم سمت آن آغوش تو
جمله هایی من محیا کرده ام
تا بخوانم آن را در گوش تو

با خودم گفتم دیدی ماهی
آب رفته باز گشت و دیر نشد
من همان معشوق آب آبی ام
جرعه‌ی دریا نوشید،سیر نشد

دیدمت از دور کنار دیگری
دیدمش او را میان تن تو
من مگر آن کس که خواستی نیستم
من همانم بخدا، آن منِ تو

کاش من یک لحظه او بودم
کاش من اصلا خود او بودم
کاش من جای خود او بودم
کاش من جای خود او بودم

در بلندای همین خانه ی بد
که تورا در خاطراتش دارد
ایستادم من لب آن بام که
روزی تو گفت که مرا دوست دارد

عکسی از آن خنده ی زیبای تو
در کف سنگفرش کوچه پیداست
دست های تو باز برای من
من گمان نمیکنم این رویاست

میخندی و مرا میبوسی
دست هایت مرا میخواهد
میپرم تا به تو من سجده کنم
بخدا دلم تورا میخواهد

میپرم تا به تو من سجده کنم
بخدا دلم تو را میخواهد


سهیل آوه