در دریای طوفان هستی، در قایقِ وجود

در دریای طوفان هستی، در قایقِ وجود
به خودآگاهی رسیدم، در سکوت و در سجود

نسیمی ز مهر و عشق، در بادبان فضیلت پیچید
به بیداری رسیدم، دور از هیاهو و تردید

چو سکاندار خویشم، قایقم از جنس نور
نظمی ز آگاهی، در دل جامعه‌ام مستور


ز مهر پدر فانوسی بر شبِ خردم افروخت
صدای گرم مادر، تلاش در سر جانم آموخت

از هر سوالی ، جان گرفتم چون سپیده
هر لحظه درس تازه‌ای، ازشب تار رسیده

کتاب عمر را ورق زدم به شوق فهم ناب
به خط دانایی ، رَستم ز خواب و حجاب

نه در افراط شکوفا شدم، نه در تفریط پژمرده
میان راهِ روشنم، که از خورشید عالم تابیده

در کوچه خدمت ،به عهد و مهر دل بستم ، بی صدا
که از عدالت ، دل یابد نفس ، با ندا

نه تخت شاهی‌ خواهم ، نه تاج قدرت و نه غرور
مرا بس است خدمت به خلق، در سایه‌ی کردار نور

رامین صادقی زاده