ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
گلشن وگلزار و گلستان دارند پادر گل
استواری از درختی آموزیم که ریشه کرده در دل
خرمن سبز و بازار بدون عشق چه سود
هریک هیزم شود که آتش می زند فرد کسل
چون درخت پر بار رفته اند باز به رکوع
آنکه پر بار تر می داند سجده هست چه شکل
ابلیس که برتر دید خود را از آدم شد نافرمان
یک نمازی که به ریا خوانی نمی گردد آرامش دل
باغ و بوستان اگر معبود شوند بهر دلت
آتش خرم مهیاست تا تا همه شویم باهم هم دل
حافظ ره فقر نرفتیم چو ره گره گشایش باز است
چو خیر الرازقین داریم چرا غصه ریزیم در دل
یک بیت نیمه شبت قلم از کار نبرد
غریبه در گهش ول نکن که می شوی خودت خجل
اعظم زارع
شکر که هستی میبینم تو را
شکر که هستی می نویسم ای خدا
شکر که دستانم سالم است دستان تو هست
شکر که خوانده ام من بازهم کلام تورا
شکر که کرده ای یادم که یادت کردهام
شکر که تنهانیستم هستی تورا
شکر که دارم خدایی چون تو ای خدا
شکر که لالایی دارم هنگام خوابم از تورا
اعظم زارع