گمرهی در طلب عافیت از پیر حکیمی پرسید .
چه کند تا که جوابی زبخشش برایش برسید .
پیر دانا به نگاهی از سر لطف براو
گفت توبه کن ، توبه بدل ، هرروزه بگو .
گر شکستی توبه خود رابه ره گمراهی .
چو کویر تشنه بمانی به سرابی،نیابی راهی
مگر آن توبه نگهدار شوی بر راه درست .
آنزمان پرسش تو ،جواب خود خواهد جُست .
احمدرضاآزاد
ستاره
شبهای تابستان .
خوابیدن روپشت بام .
یا رو تراس ، صفاداره .
شبهای نبود ماه .
مجلس ستاره ها ،ریز ودرشت .
برقرار است توپهنه سما .
خود نمایی میکنند در غیبت ماه .
پهن کردند خودشانرا روبه زمین مثل لحاف .
به توالی چشمک وسو سو زدنی بر اهداف .
چلچراغی کم نور روبروی زمین .
بهر روشنی شبهایش کرده کمین .
شبهای بی خوابی وکمخوابی ها .
عادتم گشه شمارش ستاره ها .
وبه شبهای سیاه بی ابری .
بشمرم ستاره هارا تا سحری .
وهمیشه چند ستاره را گم کرده .
یا که خوابم به اشتباه جمع کرده .
کار بیهوده ندانم لیکن .عادتی گشته مرا .
شمارش ستاره ها که گمگشته به جا .
غصه ای شده مرا گمشده ها .
چه به خواب روز دگر ستاره نیست .
شب تاریک بداند ستاره چیست .
احمدرضاآزاد
پدر م زحمتکشی دانا بود .
وتلاشش بهر پناه بر ما بود .
یاد دارم ،هرز گاهی میگفت .
که ندیده است یکروز بهتر از دیروزش .
ناتوانی، زپس تلاش روز ی.
به غنیمت زده بود ، به درد وسوزی .
نگهش زندگی ما به اخذ روزی .
صرف آسودگی ما در بهروزی .
گاه بر سر پندش میگفت .
پسرم ناز ندارم بسرت ساز کنم .
نتوانم بیشتر جیره ای بهر شما افزایم .
چو نبوده یکروز بهتر از دیروزم .
حال بر حال خودم وشما میسوزم .
نگران بود ودلواپس ما .
که نیفتیم ،به روز مررگی در روزی .
کِی شود،،روز بما،بهتر از هر روزی .؟
که نسوزیم چو او واجد هردلسوزی .
که به عمر هرچه دوید،به کامی نرسید .
روحش شاد که ندیده است امروز .
ونباشد فردا در پس روز دگر چون امروز .
احمدرضاآزاد
اسمش یلدا بود .
همسایه اطلق اجاره یکساله .
ومنم،تازه شده هشت ساله .
خردسالی شیرن بود ،زیباروی شش ساله .
گیسوانی،چوابریشم نرم .
بافته شده بلند، برنگ سایه .
چو شب یلدا بلند بود مویش .
خنده هم هر لحظه بر رویش .
من ندانست ،که چیست یلدا شب .
که چرا هست .وچه باید باشد .
تا که مادرش دعوتی کرد مارا .
که رویم اطاق انها ونباشیم تنها .
پنداربچگی میگفت شاید .
خاطر دخترشان به شب نام گرفته یلدا .
بچگی بود دگر،نداشتم خاطره یلداشب .
تا بدان سن نبودم به یلدای ای در شب .
شب که شد دور هم بودیم ما .
وچه خوش بود ،زیر کرسی کنار یلدا .
فال حافظ بگرفتند وهی خندیدیم .
زیر کرسی گرم ،آجیل ومیوه هی لمباندیم .
چه خوش بود آنشب،مزه اش مانده هنوز .
بعدچل سال،یکشپ خاطره ساز یلدا .
هرکجا هست نگهدارش خدا .
دیگرم نیست امیدی مثل آنشب پیدا .
احمدرضاآزاد
دلم از دیدن اشکم بری است .
مگر در آینه آنرا ببینم .
ولی در آینه جز صورتی نیست .
که اشکی بر درون پهنه اش ریخت .
اگر دنیا شود دار مکافات .
ندای عادلی انسان کند یاد .
بدارد خون دل را اشک فریاد .
نشاط وشادیت اینک قرین باد .
که در شرمش نباشی فکر فریاد .
که اشک شاد بر چشمم چنین است .
به همراهی لبخندی لب آرا .
درون آینه ، اشک شوقی شد هویدا .
احمدرضاآزاد
غم اگر گران بار شود بر دوشم .
اگر آن دیو الم نعره زند بر گوشم .
نشود دل بکنم ،از یارم ،دلدارم .
دل من در طلب اوست بسی بیدارم .
سفره ای از شادی فکنم در یادش .
بار غم را فکنم دور ،نعره زنم فریادش .
ماحضر سفره دل شادی وافر چینم .
تا حضور قدمش بر دل عاشق بینم .
بر سر سفره عشق به تمنا و هم دلبندی .
خواهمش خواست،لقمه ای میل کند از شادی .
که نمک گیر شود برسر این سفره عشق .
بزند بر غم ودرد عاشقش ،لبخندی .
احمدرضاآزاد
گشت موشی بر پشت فیلی سوار .
بهر مو
ش بودش علاقه به بازی وحال .
یکسره اینجا وآ نجا میپرید .
گاه بر پشت گوش و گاه بر سر میدوید .
فیل چون حس کرد بازی موش .
با سر خرطوم خود کاوش نمود .
در سر و پشت خودش بر داشت کرد .
موش بازی گوش را بازداشت کرد .
موش گفتا که تقصیرم نبود .
چون هوا گرم است وآبگیری دست راست .
خواستم ببینم که مایویم پای شماست ؟
وزن موش در حدود یک صد گرم .
وزن فیل ندانم یک هزار کیلو گرم .
فیل دانا از دروغش خنده شد .
پرت کرد موش ناعقل را لخت و بی لباس .
گفت که برو با هموزنت آنجا به لاس .
احمدرضاآزاد
سر اگر دشت بی آب است . .
خدایا چه کنم ؟
سراگر پر زحباب است .
خدایا چه کنم ؟
.چشم اگر بند سراب است .
اگر این سینه من گنج عذاب است .
اگراین خلوتی جیب روال است . .
شاید این سهمیه رنج وعذاب است .. .
خدایا چه کنم ؟
اگر این پا وکمر یاور تن نیست دگر ..
اگر این دست توانا به قدیم همیشه خواب است .
اگر این جسم بلا خورده. خراب است نگر .
ولی این روح به اندوه جواب است ، مگر ؟
خدایا چه کنم ؟
اگر این سفره دل بی مایه فطیر است .
اگر اعصاب منم خوردو خمیر است .
اگر این زندگیم همیشه گیر است .
خدایا چه کنم ؟
اگر این که ، چه کنم ، چه نکنم جوابی دیر
است .
عذر من کف روی آب است. .
بگذر زمن وگناه تن گر چه که پیر است .......
احمدرضاآزاد
روبه رویم پهنه یک دیوار .
خاطراتم همه آویز به قاب. .
بر تن خسته دیوار سوار .
قاب در قاب
پر از خاطره اند در پندار. .
قاب صد خاطره گه شیرین. .
یافقط یاد یکی در پیشین. .
گل لبخند به هر قاب جاندار. .
مینماید به من خاطره هر دیدار. .
همه در قاب کمی خندانند .
همگی ثبت همین خاطره را میدانند .
فقط آن گوشه راست .
قاب خالی نشسته برجاست
در سکوت منتظر است .
گل لبخند مرا قاب کند .
خاطراتم به دیوار همه پاک کند .
احمدرضاآزاد
غم و اندوه جدائی نشناسی .
تا ، کی ؟ .
قدر این طاقت من را ندانی .
تا ، کی ؟
خم ابرو به ارادت نگشائی .
تا ، کی ؟
بر من عاشق خسته ، رخ خود را ننمائی .
تا ، کی ؟
سالهایست که از غیبتت غمگینم ..
گر ندانی ، نشماری .
تا ، کی ؟
اگه بر تشنه دیداربه بیداری عاشق نه بیائی .
شاید این لطف نمائی و به بر خواب بیائی .
بر من عاشق بر شعر و غزل لطف نمائی .
غزل و شعر مرا لایق احوال بخوانی .
بیقرارم ، پس ، کی،؟؟
احمدرضاآزاد