از نغمه‌ات افتاد به جانم شور پنهان در صدا

از نغمه‌ات افتاد به جانم شور پنهان در صدا
از باده‌ات افتاد به چشمم آتشی در لحظه‌ها
از خنده‌ات لبخند گل شد در بهار غمگسار
از چشم تو دیوانه شد، هر بلبل این ماجرا

ساقی شدی، لب تر کنم، جام دگر سرشار کن
در شعر من آتش بزن، دل را دوباره یار کن
از گل بگو، از بلبل و از نازِ آواز و جنون
شعری بخوان در گوش من، آری، غزل تکرار کن

با ساز خود آتش بزن، شب را به شور و نور کن
دل را از این خاموشیِ بی‌نغمه‌گی، دور کن
فاضل رسیده تا لبِ آواز با چشمِ تر
آه ای کهن معشوق من، این شعر را نوروز کن


ابوفاضل اکبری

بازا که بیدارم

بازا که بیدارم

بازا که بیدارم،

در شب‌های تار و بیمار؛

تا کی در انتظار؟

بازا،

که خیال تو هنوز

بر لبه‌ی فنجان سردم نشسته،

و پنجره،

با بغضِ باران،

تو را به یاد می‌آورد.

من می‌نویسم،

تنها برای آنکه صدای خودم را

در این خلوتِ سنگین،

گم نکنم.

و من هنوز

جای قدم‌هایت را

هر شب،

در ذهنم جارو می‌کنم.

دیوارها تو را بلدند،

و سکوت،

باور می‌کند که آنجایی.

هر شب،

چراغ را خاموش می‌کنم

تا ببینم دقیقاً

آن‌چه را که نیست.

و صبح،

ردّ خوابت را از بالش می‌شویم،

با اشک‌هایی که تمام نمی‌شوند.

و من…

منتظر نمی‌مانم،

اما

نمی‌توانم نمانم.

فیض الله فقیری

سفری دیگر

سفری دیگر
با رد پای واژه هایی تازه
تا سنگفرش کوچه های دوردست
با تبسم های خوشرنگ تو
در حاشیه غربت یک جاده
و آواز مسافر و تنهایی
سفری دیگر
با پژواک تو
تا معبد رنگی نیلوفر ها
با زمزمه نسیم مهربانی
پژواک تو
از شبنم یک ستاره لبریز
از قامت سروها
در حضور خیس باران پیدا
نزدیک تو
خورشید هماهنگی
آئینه بی غبار یکرنگی
در حافظه روشن شمعدانی ها
عطر زیبای نگاهت جاری‌
نزدیک تو
راز یک باغچه سر می رود و
دیوار زمان می شکند
باغ دلتنگی ما
سمت یک آبی بی کران می روید
نارون ها
چتر شادی در دست
سایبانی در چشم
به تو سلام می گویند


عبدالله رضایی

به پیشم آمدی یارا چراخود بیصدا رفتی

به پیشم آمدی یارا چراخود بیصدا رفتی
دلم را تازه بشکستی بپیش آن چرا رفتی

نکردی خود سلامی را برنگ آشنای عشق
بهارم راخزان کردی شکستی تا کجا رفتی

ندانستی که من عاشقترین عاشقان بودم
توعشقت راحدرکردی ونادیده رضارفتی ؟

به جبر واختیاری که بدست دیگران دادی
گرفتارچه عشقی گشتی ودست کها رفتی

طریقت نامه ای را من نوشتم دردلم گویا
بیاد خاطراتم باش بدیده خودبجا رفتی؟

برای جعفری گویم مباهات و مراعاتیست
بسان مرغ نالانیست به بست آن فنارفتی

علی جعفری

ایستاده بودم لب باغِ خاطرات

ایستاده بودم لب باغِ خاطرات
پشتِ پنجره‌های قدیمیِ زمان
دستِ مهربانِ تو را دیدم
که بر شیشه‌های فراموشی
نام مرا می‌نوشت…

باد آمد و برگ ریزانِ اوقات
در سینه‌ام چرخید
صدایت زدم:
"اگر بازگردی
تمام شکوفه‌های ساکت
دوباره سخن خواهند گفت"


تو اما
در میان سایه‌های روشنِ گذر
چنان ایستاده بودی
که گویی هیچگاه نرفته‌ای
و این من بودم
که سال‌ها در خوابِ تو راه رفته‌ام…

ارزو حیدری

نه به نام می‌شناسمت

نه به نام می‌شناسمت
نه به نشان
چگونه بیابم تو را
از یک شعرِ سپیدِ ناتمام؟!
گفته بودی؛
دوستت دارم
ای حسرتِ بارش
نهفته در نگاه
ای خطِ خنده‌ی دروغین
کنجِ لب
...
آری!
من حسرتِ بارشم
همان خنده‌ی دروغین
آن شاعرِ آبی پوش
که ناگفته از شعرهایش
تو را می‌خواند!
تو کیستی؟
که
نه به نام می‌شناسمت
نه به نشان
چگونه بیابم تو را
از یک شعرِ سپیدِ ناتمام؟!


ناهید ساداتی

به خود نرسیدم از آن روزِ بی‌نشانی‌ها،

به خود نرسیدم از آن روزِ بی‌نشانی‌ها،
من از تو زاده شدم در میانِ زندگانی‌ها.

تو آمدی و جهان، قدرِ خویش را فهمید،
تو داشتی اثرِ خورشید بر نهانی‌ها.

به چشم من، همه چیز از حضورِ تو سنجید،
که چیست در خورِ من، چیست در گرانی‌ها.

چو قدرِ تو شناختم، جهان دگر شد و گفت:
ببین که بی‌تو چه پوچ است، این روانی‌ها.

من آن زمان که تو بودی، خودم شدم، چه شگفت؛
که آدمی قدَرِ خود را زِ عشق دانی‌ها.

تو آمدی و دلِ من در ترانه‌ات برخاست،
از آن سپس، همه اعمال شد نشانی‌ها.


اگر زِ شأنِ من امروز پرسشی باشد،
به عشق می‌نگرم، نه به گرایش، ثانی‌ها.

حمید رضا نبی پور

به تو می اندیشم

به تو می اندیشم
که چگونه در سکوت
در امتداد هر خیال
چون نسیمی آرام
بر جان خسته ام می وزی
و من
در میان این همه آشوب
به یادت
آرام می گیرم...


داود دوستی

دلتنگی

دلتنگی
در نبضم می‌لرزد
اگر تو می‌ماندی
باد
نام تو را زمزمه می‌کرد


طیبه ایرانیان